«موریا» در معنایی که «اراسموس» آن را به کار برده است تنها جنون، یاوه
گویی، نادانی و ابلهی معنی نمیدهد، بلکه استعداد طبیعی، غریزه، عواطف و سادگی و صفاي
ناشی از بیسوادي را هم، در برابر خردمندي، تعقل، حسابگري و عقل، شامل میشود.
اراسموس در این کتاب ما را متوجه میسازد که نژاد بشر، هستی خود را مدیون
دیوانگی است، زیرا مگر از رغبت مرد به زن، که به هزار شکل جلوه میکند و ستایش پر شور
مرد از جسمِ زن و شهوتِ سیرایی ناپذیرش به همخوابگی، چیزي عبث تر وجود دارد؟
آیا مرد اگر به هوش باشد، براي تسکین شهوت، هرگز قلاده ازدواج با یک زن
را به گردن خواهد افکند؟
آیا زن اگر به هوش باشد، به خاطر لذتی آنی، رنج و محنت زاییدن و مادر
شدن را تحمل خواهد کرد؟
آیا خنده آور نیست که بشریت، حاصل فرعی این فرسایش و استهلاك دو جانبه
باشد؟
اگر زن و مرد، از روي تعقل از این کار باز ایستند، بشریت نابود خواهد
شد.
از این مثال، وجوب دیوانگی و حماقت خردمندي آشکار میشود. اگر عقل بر وجود
آدمی فرمانروایی کند، آیا از شجاعت اثري میتوان یافت؟ خوشبختی امکان پذیر خواهد بود؟
آیا کتاب جامعه سلیمان، راست نمیگوید آنجا که اظهار میدارد: «در کثرت حکمت، کثرت غم
است و هر که علم را بیفزاید، حزن را میافزاید»؟ چه کسی با وقوف برآینده خوشبخت میبود؟
جاي شکر است که علم و فلسفه رواجی ندارد و مردم بدانها التفات نمیکنند و از این راه،
بر نادانیِ حیاتیِ نژاد بشر، لطمه اي وارد نمیآید.
منجمان از ابعاد دقیق خورشید و ماه و ستارگان، به همان آسانی که از تُنگ
و دیگچه حرف میزنند، با شما سخن میرانند. اما
طبیعت به ناچیزيِ حدسیات و فرضیات آنها میخندد.
فیلسوفان پیچیدگیها را پیچیده تر و مبهمات را مبهم تر میکنند. وقت و هوش
خود را درباره لطایف الحیلِ منطقی و متافیزیکی، که نتیجه شان جز باد هوا نیست، زایل
میکنند، چه خوب بود که ما، به جاي سپاه و سرباز، این مهملات را به جنگ ترکان میفرستادیم،
زیرا در این صورت در برابر این روده درازیهاي گمراه کننده، همه راه گریز در پیش میگرفتند.
پزشکان از فلاسفه بهتر نیستند. امروز آنچه آنها به نام پزشکی بدان عمل
میکنند، ترکیبی از دورویی و نیرنگ بیش نیست.
اما عالمان علوم الاهی، سراسر جریان پیگیر خلقت جهان را تا یک ذره ناچیز،
به وسیله قدرت مطلق باري، به شما خواهند گفت. نحوه دقیق گناهکاري ذاتی را که از پدر
و مادر نخستین ما سر زد، تشریح خواهند کرد و شما را قانع خواهند ساخت که چه سان، نطفۀ
جهان دهنده ما، در رحم باکره مریم عذرا بسته شد و در قرص تقدیس شده فطیرِ عشاي ربانی،
به شما نشان خواهند داد که چگونه ممکن است حوادثی، بی آنکه فاعل و کننده داشته باشند،
به حصول پیوندند. چگونه کسی میتواند، در یک
زمان، در چند جا باشد و چگونه جسم مسیح، در آسمان، با جسم وي بر صلیب و جسم وي در عشاي
ربانی فرق دارد.
نیز بر مزخرفات و لاط و آلاتی که بر آن نام معجزات و کرامات مینهند، اشباح
و قبور شفابخش، احضار شیطان و ولوله هایی از این قبیل که ساخته و پرداخته دست خرافاتند،
بیندیشید.
این مهملات براي کشیشان و روحانیانی که دست به کار آنند، دکان خوبی است
و درآمدي بیرنج دارد. از آنان که بازارِ دغلبازِ بخشایش دهی و آمرزش نامه فروشی را
گرم نگاه میدارند، چه بگویم که اینان حسابِ زمان و توقف یکایک ارواح را در برزخ نگاه
میدارند و مدت ماندنشان را، از روي میزان وجوهی که از راه فروش این آمرزشنامه ها و
عفو نامه هاي وقاحت آور به دست میآورند، کم و زیاد میکنند.
... یا درباره آن دیگران چه میتوان گفت، آنانی که وانمود میکنند با اوراد
سحرانگیز و یا سر هم بندي کردن ادعیه و انداختن تسبیح که برخی از شیادان مذهبی براي
تفریح یا به احتمال قویتر براي جلب منفعت، ساخته و پرداخته اند، میتوانند ثروت، افتخار،
شادي، طول عمر، برنایی در عهد پیري و حتی بعد از مرگ جایگاهی در دست راست عیساي نجات
دهنده، فرا چنگ آرند، این هجا ادامه مییابد و راهبان، فقیران، مفتشان، کاردینالها و
پاپها را در بر می گیرد.
راهبانان با گداییشان، مردم را به ستوه میآورند و گمان میکنند با زَبور
خوانیهايِ خواب آورشان، بهشت را فتح میکنند.
کشیشان معمولی تشنه و گرسنۀ پولند، آنها در فنِ به چنگ آوردنِ عشریه،
صدقه، درآمدهاي اتفاقی و غیره، زیرکتر و نیرنگ بازترند.
تمام روحانیان، از هر طبقه و مرتبه و رنگی که باشند، با سوزاندن جادوگران
موافقند.
پاپها، به خاطر ثروت، افتخارات، حق حکومت، مَناسب، وضع دستورات شرعی،
بی بند و باري، فروش آمرزش نامه، تشریفات و مالیات گیري، تکفیرها و تحریمها، حرص به
مال اندوزي، خط مشی مادي و این جهانی و جنگهاي خونینشان، به هیچ وجه به حواریون مسیح
شباهتی ندارند.
چنین کلیسایی، جز به صدقۀ سرِ حماقت و سادگی و ساده لوحی و گولی بشر،
چگونه میتواند زنده بماند؟
کتاب «مدح دیوانگی»، عالمان الاهی را به خشمی آشکار برانگیخت. مارتین
دروپسیوس، به اراسموس نوشت: «باید بدانید که کتاب شما، حتی در میان آنان که پیش از
این ستایشگرِ سر سپردۀ شما بودند، ناراحتی تولید کرده است.» اما هجوي که اراسموس در این ویرانگريِ خنده
انگیز به کار برده بود، در مقایسه با اثر بعدیش، بسیار نرم و ملایم بود.
سومین و واپسین سال تدریسِ اراسموس در کیمبریج (1513)، مقارن با سالمرگِ پاپ یولیوس دوم بود. در سال 1514، در پاریس،
هجونامه یا دیالوگی به نام «یولیوس اکسکلوسوس» منتشر شد.
اراسموس، جز انکار صریح، کوشش بسیار نمود که تعلق آن را به خود مکتوم
بدارد. اما نسخه رساله، دست به دستِ دوستانش گشت.
مور، از روي بی احتیاطی، آن را در زمره آثار اراسموس قلم زد. جا دارد
که آن را در اینجا به عنوان نمونه تندي از سبک اراسموسِ هجاگر ذکر کنیم:
پاپِ جنگجوي متوفا، دروازه بهشت را به روي خود بسته میبیند و پطرس حواري
با سماجتِ تمام، دروازه را پاس میدارد.
یولیوس: این مسخره بازي بس است. من یولیوس لیگوریایی هستم، پی.ام...
پطرس: پی.ام! پی.ام چیست؟ «پستیس ماکسیما»؟ (بزرگترین بلا)
یولیوس: احمق فرومایه! پی.ام یعنی «پونتیفکس ماکسیموس» (بزرگترین پونتیفکس)
پطرس: اگر سه بار هم «ماکسیموسِ بزرگترین» باشی نمیتوانی داخل شوي، مگر
آنکه «بهترین» هم باشی.
یولیوس: فضولی موقوف! تو که در تمام این قرنها قدیسی بیش نبوده اي، براي
من که قدوس و اقدس و اقدسیت و ذات تقدس بوده ام و احکامم نیز آن را نشان میدهند، فضولی
میکنی؟
پطرس: آیا میان قدیس بودن و قدیس نامیده شدن فرقی نیست؟ بگذار کمی دقیقتر به تو بنگرم. هوم! نشانه هاي
بی دینی و ناپارسایی در تو فراوان است. رداي کشیشان بر تن داري. اما در زیر آن لباس
خونین رزم پوشیده اي! چشمهای وحشی، دهانِ گستاخ و اهانتگر، جبین بی شرم، تن سراسر مجروح
از زخم گناه، نفسِ آلوده به بوي شراب و مزاج شکسته از افراط در هرزگی. با این وضع تهدیدآمیز
که به خود گرفته اي، اکنون به تو میگویم که هستی. تو یولیوس، امپراطوري که از دوزخ بازگشته اي.
یولیوس: به یاوه گویی هایت خاتمه بده و گرنه تکفیرت میکنم!
پطرس: مرا تکفیر میکنی؟ ممکن است بدانم با چه حقی؟
یولیوس: بهترین حقوق. تو کشیشی بیش نیستی، شاید کشیش هم نباشی، به تو
میگویم در را باز کن.
پطرس: نخست باید شایستگی و استحقاق خود را براي دخول نشان دهی!
یولیوس: منظور از شایستگی و استحقاق چیست؟
پطرس: آیا دین و اعتقاد واقعی را به کسی آموخته اي؟
یولیوس: نه، این کار را نکرده ام. من به جنگ سرگرم بودم. اما اگر ثمري
دارد، بگذار بگویم که در آنجا راهبانی هستند که مراقب و محافظ دینند.
پطرس: آیا، با دادن سرمشقِ پاکی و دینداري، ارواح مردمان را به سوي مسیح
متوجه کرده اي؟
یولیوس: بسیاري را به تارتاروس روانه کرده ام.
پطرس: آیا معجزه یا کرامتی از تو بروز کرده است؟
یولیوس: آه، معجزه و کرامت دیگر از رواج افتاده است.
پطرس: آیا در دعاهاي خود کوشا و با پشتکار بوده اي؟
یولیوس: یولیوس شکست ناپذیر نباید به سوالات یک ماهیگیر گدامنش جواب دهد.
تو خواهی دانست که من کیستم و چیستم. نخست آنکه من یک تن لیگوریایی هستم و مانند
تو یهودي نیستم. مادرم خواهر پاپ بزرگ، سیکستوس چهارم، بود. پاپ مرا با املاك کلیسا
توانگري داد. کاردینال شدم. بدبختیها و مصیبتهایی نیز دامنگیرم شد. به سیفیلیس گرفتار
شدم، تبعیدم کردند، از کشور خویش بیرونم راندند، اما در همه این احوال میدانستم که
بالاخره پاپ میشوم و چنان شد که میپنداشتم. بخشی به واسطه کمک فرانسویها، بخشی به وسیله
نزول و بخشی دیگر از طریق قولها و وعده ها. کرزوس نیز نمیتوانست پولی را که لازم
بود تدارك ببیند. بانکدارها شرح آن را به تو خواهند گفت. اما من موفق شدم و بیشتر از
آنچه که پاپهاي پیش از من کرده اند، براي کلیسا و مسیح کار انجام داده ام.
پطرس: چه کرده اي؟
یولیوس: درآمد کلیسا را افزون ساختم. منصبها و ادارات جدیدي درست کردم
و آنها را فروختم. از نو سکه زدم و از این
راه مبلغ کلانی اندوختم. بدون پول کاري از پیش نمیرود. آنگاه بولونیا را ضمیمه مقر
مقدس پاپ ساختم. همه شاهزادگان و شهریاران اروپا را به حرف شنوي از خود واداشتم. عهد
نامه ها را پاره کردم و سپاهیان جرار به میدان جنگ بردم. رم را از کاخهاي با شکوه پر
ساختم و بعد از خود، پنج میلیون در خزانه
پاپی به جاي گذاشتم.
پطرس: چرا بولونیا را گرفتی؟
یولیوس: زیرا درآمد آنجا را خواهان بودم.
پطرس: درباره فرارا چه میگویی؟
یولیوس: دوك آنجا لئیمِ حق ناشناسی بود، مرا به فروختن مشاغل و مناصب
کلیسایی متهم کرد. به من تهمت بچه بازي زد. من دوک نشین فرارا را براي پسر خودم میخواستم
که میشد بدو اعتماد کرد و از این راه به کلیسا خدمت نمود. او، درست در آن زمان، کاردینال
پاویا را خنجر زده بود.
پطرس: چه پاپ و زن و بچه؟
یولیوس: زن نه، زن نه، اما داشتن کودك چه عیبی دارد؟
پطرس: آیا تو مرتکب جنایاتی که بدانها متهمت میداشتند شده بودي؟
یولیوس: براي رسیدن به مقصود، اینها که چیزي نیستند.
پطرس: آیا براي برکنار کردن یک پاپ فرومایه و رذل راهی نیست؟
یولیوس: برکنار کردن پاپ چه لاطائلاتی! چه کسی میتواند بالاترین مرجع
و قدرت جامعه را برکنار کند؟
تنها شوراي عمومی کلیسا میتواند خطاهاي پاپ را بدو تذکر دهد، اما خود
شورا باید به رضایت و موافقت پاپ تشکیل شود. از این روي، به خاطر هیچ جنایتی، هر چه
میخواهد باشد، او را نمیتوان برکنار کرد.
پطرس: حتی به جرم قتل؟
یولیوس: نه، حتی به جرم پدر کشی.
پطرس: حتی به جرم زنا؟
یولیوس: نه، حتی به جرم هتک.
پطرس: حتی به جرم فروختن مقامات کلیسایی؟
یولیوس: نه، حتی اگر ششصد بار چنین عملی شود.
پطرس: حتی به جرم مسموم ساختن و زهر خوراندن؟
یولیوس: نه، حتی به جرم توهین به مقدسات.
پطرس: حتی اگر همه این جرایم از یک نفر سرزده باشد؟
یولیوس: اگر ششصد جرم دیگر نیز بر آنها بیفزایی، هیچ قدرتی نمیتواند پاپ
را عزل کند.
پطرس: امتیازات تازه اي است براي جانشینان من که شریرترین و پست ترین
افراد باشند و از مکافات نیز ایمن. بدبخت آن کلیسایی که نمیتواند چنین غولی را از پشت
خود بر زمین افکند. مردم باید به پا خیزند و با سنگِ سنگفرش پیاده روها، مغز این فرومایگان
را متلاشی کنند. اگر شیطان نایب منابی میخواست،
کسی را بهتر از تو نمییافت. تو به عنوان یک پیشواي مذهبی براي مسیح چه کرده اي؟
یولیوس: آیا بسط دادن کلیساي مسیح اقدام نیکی نیست؟
پطرس: چگونه کلیسا را بسط داده اي؟
یولیوس: رم را از کاخها، خدمتگزاران، سپاهیان و ادارات پُر ساختم.
پطرس: وقتی که مسیح کلیسا را بنیاد نهاد، از این قبیل چیزها نداشت.
یولیوس: آه تو به آن روزها میاندیشی که خود پاپ بودي و عده اي اسقف گدامنش
و بینوا دورت را گرفته بودند و داشتی از گرسنگی میمردي. حالا خیلی با آن زمان فرق دارد.
اکنون به کلیساهاي معظم ما، به اسقفانی که
هر یک به شاهی میمانند، به کاردینالهایی که خدم و حشم باشکوه دارند و به اسبان و استرانی
که زین و یراقشان از طلا و جواهر و نعلشان از سیم و زر است نگاه کن.
بالاتر از همه اینها، خود من، بزرگترین پونیتفکس، در تخت روان زرین، بر
روي دوش سربازان، حمل میشدم و چون پادشاهان به سوي جمعیتی که مرا میستودند، دست تکان
میدادم. به غرش توپها و آواي کرناها و صداي طبلها گوش فرادار. به ماشینهاي جنگی، به
جمعیتی که فریاد میزنند، به مشعلهایی که در خیابان و میدان نور میپاشند و به
پادشاهان زمین که به پابوس من آمده اند، بنگر... این همه را تماشا کن و ببین که پر
شکوه و با عظمت نیستند. میبینی که در برابر من، تو چه اسقف گدا و بینوایی هستی.
پطرس: اي فرومایه وقیح! حقه بازي، رباخواري و نیرنگ ترا پاپ کرده است.
من رومِ کافر کیش را بر آن داشتم تا به مسیح
بگراید، تو آن را دوباره به ورطه کفر افکنده اي. بولس از شهرهایی که غارت کرده، از
لشگریانی که در هم شکسته و کشته سخن نمیگفت، بلکه از کشتی شکستنها، غل و زنجیرها، مرارتها
و تازیانه خوردنها حرف میزد.
افتخارات و پیروزیهاي او، به عنوان شاگرد و پیرو مسیح، اینها بود. مجد
و بزرگواري سردار مسیحیت اینها بود. مباهات او به جانهایی بود که از چنگ شیطان رهانیده
بود، نه به پولهایی که جمع کرده بود.
یولیوس: این حرفها براي من تازگی دارد.
پطرس: بله، ممکن است. با این زد و بندها و عهد نامه ها، با این سپاهیان
و فتوحات نظامی دیگر فرصتی نداشته اي که به خواندن انجیلها بپردازي. تو تظاهر میکنی
که مسیحی هستی، در حالی که از ترکها هم بدتري. تو مثل ترکها فکر میکنی و مثل ترکها
بی بند و بار و شهوترانی. اگر میان تو و آنها فرقی باشد، در آن است که تو از آنها
بدتري...
یولیوس: پس دروازه را باز نمیکنی؟
پطرس: به روي دیگري چرا، اما نه به روي چون تویی.
یولیوس: اگر تسلیم نشوي، مقامت را به زور میگیرم. آنها هم اکنون دارند
پایین را غارت میکنند، دیري نمیگذرد
که شصت هزار ملعون به پشتیبانی من برمیخیزند.
پطرس: اي آدم بیچاره! اي کلیساي بدبخت! وقتی کلیسا چنین پیشوایی داشته باشد، براي من جاي شگفتی
نیست که تنها معدودي اجازه ورود به اینجا را بخواهند. با وجود این، در همان حال که
چنین غول ستمگري، که مظهر بی عدالتی و بی انصافی است، تنها به خاطر آنکه نام پاپ برخود
دارد مورد تکریم و تعظیم قرار میگیرد، مردمان خوب هم در دنیا باید فراوان باشند.
این انتقاد البته سخت یکطرفه است. شخصی بدین فرومایگی که در اینجا تصویر
گشته است هرگز نمیتوانست ایتالیا را از وجود مهاجمان پاك سازد. به جاي سان پیتروی قدیم،
کلیساي جدیدي بنا نهد، میکلانژ و رافائل را کشف و راهنمایی کند و سبب بسط هنرشان شود،
تمدن مسیحی و تمدن کلاسیک را در واتیکان با هم توحید بخشد و چهره اش، در زیر دست هنرمند
رافائل، چون تک چهره یولیوس دوم در گالري اوفینسی از کار درآید. متفکري ژرف اندیش،
با دقت و احتیاطی جانکاه و اراسموسِ بینوا، در همان حال که همه کشیشان را به فقر حواریون
فرا میخواند، خود براي به دست آوردن پول، دست التماس به سوي دوستانش دراز میکرد! این
امر که کشیشی چنین ادعانامه هلاکت بخشی علیه یک پاپ به قلم آرد، روح انقلابی آن زمان
را نشان میدهد.
در سال 1518، دومین سال قیام لوتر، پتر گیلیس از آنورس به اراسموس نوشت:
«در اینجا، یولیوس اکسکلوسوس را همه جا میفروشند. همه آن را میخرند و همه درباره آن گفتگو میکنند.» شگفت نیست اگر مصلحان دینی بعدها
اراسموس را به خاطر آنکه شیپور انقلاب را نواخت و خود گریخت ملامت کنند.
در سال 1514، یکی دیگر از آثار قلمیِ اراسموس، دنیاي فکري اروپاي باختري
را برانگیخت. از سال 1497 به بعد، اراسموس به تالیف دیالوگهایی به شیوه خودمانی دست زده بود و قصدش، به ظاهر، تعلیمِ سبک نوشتار و گفتار لاتینی بود، اما در خلال مطالبِ بسیار متنوع،
موضوعات روزمره زندگی را مورد بحث قرار داده بود تا جوانان مدرسه را از بی حالی و خرفتی
روزانه شان به در آورد.
دوستش، بیاتوس رنانوس، با اجازه خود او، مقداري از این مکالمات را تحت
عنوان «قواعد مکالمات روزمره»، به قلم اراسموس روتردامی، که نه تنها براي پیرایش زبان
کودك، بلکه براي اصلاح اخلاق او نیز مفید است، چاپ کرد.
در چاپهاي بعدي، مکالمات دیگري نیز بر کتاب افزوده شد و به صورت یکی از
اساسیترین تالیفات اراسموس بیرون آمد. این کتاب، مجموعه عجیبی است از بحثهایی جدي درباره
ازدواج و اخلاقیات، ترغیب و اندرز به پارسایی و دینداري، نشان دادن پوچیها و نارواییهای
آداب و اعتقادات انسانی که با کنایه ها و شوخیهاي تند و خارج از ادب تلفیق شده و سراسر
به زبان مصطلح و عامیانه لاتینی است که نوشتن بدان، یقینا سختتر از نوشتن به زبان رسمی
و عالمانه بوده است.
یک مترجم انگلیسی در سال 1724، درباره آن چنین میگوید: «هیچ کتابی بهتر
از این، به شیوهاي شادی بخش و در عین حال آموزنده، عقاید و آراي پاپها و خرافه ها را
بر نمیاندازد.»
گر چه این نظر تا اندازه اي اغراق آمیز است، اما شک نیست که اراسموس،
با شیوه شیرین و پرطنز خود، این «کتاب درسی انشاي لاتینی» را وسیله اي ساخته است
که مجددا بر قصور و تبهکاري روحانیان بتازد. اراسموس خرید و فروش آثار متبرك، سو استفاده
از تکفیر، مال اندوزي نخست کشیشان و کشیشان، معجزات دروغینی که از زودباوري و ساده
لوحی مردم آب میخورند، افسانه هاي قدیسان که براي مقاصد مادي ساخته و پرداخته شده اند،
بی اعتدالی در روزه گرفتن و تضاد و تناقض تکان دهنده میان مسیحیت کلیسا و مسیحیت مسیح
را مورد حمله قرار میدهد و آنها را محکوم میسازد.
باوفاترین هواخواهان و مشتریان مسیحیت را یک مشت راهب روسپی میداند. زن
جوانی را که میخواهد بکارتش را حفظ کند، اندرز میدهد که: «از آن راهبان فربه شکمباره
پرهیز کن... عفت آدمی در صومعه ها بیشتر در معرض خطر است تا در خارج».
از اینکه به دوشیزگی، این همه بها داده اند، اظهار تاسف میکند. عشق به
زناشویی را میستاید و آن را برتر از تجرد میشمارد. حسرت میخورد که چرا مردمی که اسب
خوب را با اسب خوب جفت میکنند، در امر ازدواج، به خاطر جلب منافع و مادیات، دختران
تندرست و شاداب خود را به مردان بیمار شوهر میدهند و پیشنهاد میکند که از ازدواج اشخاص مبتلا
به سیفیلیس، یا اشخاص ناتوان و یا آنهایی که به مرضهاي سخت دچارند جلوگیري شود.
با این اندیشه هاي جدي، گفته هاي بسیار هزل را می آمیزد. کودکان را اندرز
میدهد که به مردم هنگامی که عطسه میکنند «عافیت باد» بگویند، نه وقتی که «ضرطه میزنند» و زن آبستنی را با دعایی بی نظیر درود میفرستد: «خدا کند این باري که
در شکم داري به همان آسانی که به میان رفته است، بیرون آید».
ختنه کردن را سفارش میکند، چرا که از شدت خارش و نعوظ و در نتیجه از همخوابگی،
میکاهد.
گفتگوي طولانی میان «مرد جوان و فاحشه» به اصلاح اطمینان بخش زن می انجامد.
منتقدان زبان به شکایت گشودند که این مکالمات، از لحاظ تعلیم انشاي لاتینی،
شیوه تند و جسورانه اي دارند. منتقدي ادعا میکرد که این گفتارها، تمام جوانان فراییورگ
را به فساد میکشاند. شارل پنجم تعلیم آنها را در مدارس جرمی دانست که مکافاتش مرگ بود.
لوتر در این مورد با امپراطور هم عقیده بود: «من، در بستر مرگ، پسرانم را از
خواندن مکالمات اراسموس منع خواهم کرد.»
خشم و غیظ، سبب موفقیت کتاب شد. اندکی پس از انتشار، 24000 نسخه از آن
به فروش رفت. تا سال 1550، تنها کتاب مقدس، فروشی بیشتر از آن داشت. در آن میان اراسموس،
تقریبا کتاب مقدس را هم از آن خود کرده بود.