۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

برخوردی از نوع عقلی با پدیده ای غیر عقلی


یکی بود یکی نبود ...
... فقط یادت باشد، اگر به آن چیزی که اونجا گذاشتم و بعدا شاید بهش سیب بگید یا موز یا انگور، اگر دست بزنی بلایی سرت میارم که تا آخر دنیا پشیمون بشی. از عقلی که بهت دادم استفاده کن و عاقلانه رفتار کن و گر نه بیچاره خواهی شد.
منم راحت و آسوده برای خودم زندگیمو میکردم و عشق و حالی داشتم نزدیکیای خدا.
اما هر روز یه چیزی اون ته ته های وجودم میگفت که چرا نباید به اون دست بزنم و علتش چیه؟ به یکی از خانومهایی که اونجا کار میکرد گفتم که اونی که خدا گفته بهش دست نزنی چیه؟ خانومه گفت اگه عقل داری باید خودت بفهمی؟ و این که یه علتی داره؟
مدتی گذشت از یکی از نگهبانها پرسیدم، اون هم گفت بابا اگه عقل داری باید خودت بفهمی که چه علتی داره؟
خلاصه از هر کی میپرسیدم همین حرف رو بهم زدن. یه روز از ناراحتی سراغ خدا رفتم و پرسیدم خدایا، چرا اون جانورهای دیگه که آفریدی هر وقت دلشون میخواد میرن و به اون یارو دست میزنن و ازش میخورن اما من نباید برم؟ با تعجب دیدم که خدا میگه: بابا عقل بهت دادم که اینقدر از من سوال نپرسی و علتش رو باید خودت بفهمی.
از این حرفش خیلی شاکی شدم و گفتم هر طور شده باید از این موضوع سر در بیارم. خلاصه یه روز یواشکی رفتم سراغ اون یارو.  از درختش بالا رفتم و دیدم یه میوه های متفاوتی داره و گفتم برای درک موضوع باید یکی از میوه ها رو بخورم.
هنوز مزه میوه رو خوب نفهمیده بودم که دیدم یه وسیله ای مانند دست، کمرم را گرفت و منو توی یه جایی گذاشت که الان حدود چهار و نیم میلیون ساله دارم توش تحقیق میکنم اما نفهمیدم که اینجا کجاست.
هر وقت فکر میکنم اون چی بوده که خوردم، تصاویر تمام این قرنهای تلخ و تاریک از جلوی چشمم رد میشه و الآن اسم این رد شدنها رو گذاشتم تاریخ. با مرور این تصاویر و مقایسه اونها با زمانی که توی اون یکی دنیا بودم، با خودم فکر میکنم آیا ارزش داشت که برای فهمیدن این که اون یارو چیه این همه عذاب و دردسر بکشم؟
بعد یه صدایی از درون وجودم میگه: بابا اگه عقل داشتی تا حالا فهمیده بودی که ارزشش رو داشته یا نه.
بعد یه صدای دیگری بلندتر داد میزنه بابا اگه عقل داشتی باید میفهمیدی که این داستانها که سر هم کردن و به خوردت دادن، فقط برای اینه که گمراهت کنن و ازت استفاده ببرن.
مگر فرق انسان و حیوان در چیه؟ فقط در وسعت عقل و شعورشه. به گذشته سیاه انسانها اگر نگاه کنی میبینی که واقعا عنصری که نامش عقل باشد در وجود اونها خیلی خیلی کم وجود داره.
معیارها و میزانهای عقلی در انسان بسیار نا متعارف و ناموزون درست شده که گاهی یک موضوعی را با آب و تاب تعریف میکنه و اون را به عنوان معیار زندگی انتخاب میکنه و چند ثانیه بعد همون موضوع را منکر شده و با کراهت ازش صحبت میکنه.
مثلا موضوع آدم کشی، به نظر شما آدم کشی کار خوبیه؟ حتما فوری جواب میدهید نه. بعد کمی فکر میکنید و میگویید: بستگی داره چه کسی کشنده و چه کسی کشته باشد. بعد یه کم دیگه فکر میکنید و میگویید: بعضی وقتا آدم کشی هم لازمه و آدم بدها باید بمیرند. بعد یه کم دیگه فکر میکنید و میگویید: اصلا در دین و قانون دستوراتی داریم که باید آدمهای بد را به سزای اعمالشون رسوند. بعد از کمی دیگه فکر کردن، به یاد آدم کشیهای بزرگ قرنهای گذشته میفتید و وقتی میبینید که تاریختون و دینتون و کشورتون و همه چیزتون با آدم کشی درآمیخته شده، ناگهان افکارتون قاطی میکنه.
میبینید هر کشورگشایی، اعم از پادشاهان باستانی ایران مثل داریوش و کوروش، امرای اسلامی از محمد بن عبدالله گرفته تا همین اواخر قاجاریه، پادشاهان سایر ادیان از شاهان یهودی گرفته تا شاهان اروپایی وابسته به دین مسیح، همه و همه آدم میکشته اند تا بتوانند قدرت خود را حفظ کنند و هیچ گاه به این فکر نیفتاده ایم که اگر یک عده خوب هستند و یک عده هم بد، چرا اینطوریه و چرا همه بد نیستیم و یا همه خوب نیستیم.
اگر خوبی و بدی امری خداییه و خواست خداست که خوب و بد وجود داشته باشد پس چرا ما باید با خواست خدا مخالفت کنیم و اگر خوبی و بدی، اموری مربوط به انسانهاست، چرا نباید به علت وجود بدی و خوبی فکر کنیم؟
اگر خدا میخواهد که عده ای بد باشند پس چرا باید با این امر مخالفت شود و اگر خدا در این مسئله دخالتی ندارد پس چرا ما نباید برای از بین بردن بدی چاره ای بیاندیشیم؟
یه آهنگی بود که دائم سوال میکرد: چرا خورشید میتابه، چرا میچرخه زمین؟ حالا من سوالم اینه چرا چیزی رو که بده خدا اجازه میده که وجود داشته باشه؟
در نهایت داستان به اینجا ختم میشه که همه این داستانها افسانه ای است در طول تاریح که انسانها خودشان ساخته اند و اگه عقل داری باید خودت بفهمی که این داستانها برای چیه؟
خلاصه هر بار که هر حرفی زده میشه و هر سوالی پرسیده میشه، جواب اون را باید با عقل خودمون پیدا کنیم. حتی اگر قرآن که میگویند بزرگترین دستاورد انسان از طریق خدا است را به یک انسان بی عقل عرضه کنید، مانند کاغذ پاره ای خواهد بود که ارزشی جز برای پاک کردن دماغ برایش نخواهد داشت.
پس میبینیم که از زمان شروع این داستان بسیار کهن تا کنون، هر سوالی که میپرسیم، اگر با عقل سنجیده نشود، حتی اگر خود خدا هم پاسخ گوی اون سوال باشد، نمیتوان آن جواب را قبول یا باور کرد. اگر عقل نبود، حتی وجود خدا را هم نمیشد قبول کرد. اگر عقل نبود فلسفه خلقت به وجود نمیآمد. اگر عقل نبود، تاریخ اسلام و تشیع و نبوت و امامت هم نبود.
حال چگونه است که وقتی در مورد خرافات صحبت میشود، کسانی هستند که به عقلانیت باور ندارند و اصرار دارند که مثلا امام حسین میتوانست یک تنه همه سپاه یزید را بکشد ولی به خواست خدا این کار را نکرد یا مثلا تئوری سقوط آزاد اجسام را که در علم عقلانی فیزیک کاملا اثبات شده را در مورد افتادن مشک آب از دست ابوالفضل عباس صادق نمیدانند. یا باور دارند که همزمان با تولد محمد بن عبدالله طاق کسری شکاف خورد چون در تاریخ نوشته شده ولی قبول ندارند که در قرآن، خداوند به همان محمد گفته که تو هم مانند سایر انسانها هستی و ممکن است مرتکب همان اشتباهات شوی.
چگونه است که وقتی حافظ میگوید شراب، آن را تعبیر به شراب الهی و عشق به خدا میکنیم ولی وقتی ایرج میرزا میگوید شراب، وی را به شراب خواری و میگساری محکوم میکنیم. از کجا باید فهمید که کدامشان درست میگویند؟
چگونه است که مزخرفاتی را که روضه خوانان و واعظان، بر روی منبر به نام حسین فریاد میکشند را بدون تفکر و تعقل میپذیریم ولی وقتی کسی میگوید که اینها دروغ است و نباید باور کرد هزاران استدلال میاوریم که فلانی مخالف اسلام و شیعه است.
اصلا تا به حال به این فکر کرده اید که شهدای کربلا 72 نفر بوده اند یا 73 نفر؟
مگر نه این که در تمامی نوحه ها و روضه ها میخوانند: «72 تن غرقه به خون شیون و غوغاست»، پس چرا در سخنرانی ها همه میگویند امام حسین و 72 تن از یارانش؟ 72 +1=73
پس کدام یار امام حسین را به حساب نیاورده ایم و یا کدام شمارش صحیح است؟
پس جای تفکر و تعقل کجای اینهاست؟ وقتی تاریخ میگوید که قبر امام حسین و قبرستان کربلا، در زمان عباسیان شکافته شده و استخوانهای آنان سوزانده و به باد داده شده و پس از آن آب در قبرستان بسته اند، چگونه ممکن است در دولت صفویه، قبر حر را بشکافند و جسد حر را سالم پیدا کنند و آن داستانهای موهوم.
چقدر میتوان این ادعا را باور کرد اگر معیار ما عقل باشد؟
آیا داستان کرکره بن صرصره بن ... را در بحارالانوار شنیده اید؟
آیا داستان خورده شدن یکی از مجلسیان عباسی را توسط شیری که نقش روی فرش بود را شنیده اید؟
آیا داستان صحبت کردن پیامبر با مارمولک را شنیده اید؟
آیا باور دارید که چاه جمکران به چاهی در سامرا ارتباط زیرزمینی دارد؟
آیا باور دارید که ...؟
آیا وجود عقل که گرانبهاترین ثروتی است که در بدن انسان وجود دارد را قبول دارید؟
اگر این آخری را قبول ندارید، پس چطور میتوانید باور کنید که از تحقیق در نشانه های وجود خدا میتوان به وجود خدا پی برد؟ با چه وسیله ای باید تحقیق کرد تا به نتیجه رسید؟
دوستانی انتقاد میکنند که قصد من توهین به مقدسات است. باید بگویم که توهین کردن با انتقاد کردن خیلی فرق میکند. شما اگر کاریکاتورهای موهن دانمارکی را ببینید، قبول میکنید که موهن هستند ولی انتقاد کردن به دشمنان خدا و قرآن که همانا واعظان و نوحه خوانان هستند و عده ای از روحانیان، موهن نبوده و نیست.
در قرآن بارها آمده که در پای میزان الهی، خوبی و بدی سنجیده خواهند شد حتی اگر به اندازه  مثقال باشند ولی دوستداران حسین میگویند کسی که پای منبر امام حسین گریه کند، در آن دنیا امام نزد خداوند شفاعت خواهد کرد تا گناهانش بخشیده شوند.
بعد در قرآن بارها آمده که در نزد خداوند شفاعت از هیچ کس پذیرفته نیست.
ما که نفهمیدیم که بالاخره شفاعت پذیرفته هست یا نیست؟ گریه کنیم یا نکنیم؟ امید به گریه ها داشته باشیم یا نداشته باشیم؟
تا جایی که عقل حکم میکند، اگر کسی خطایی میکند، باید بابت خطایش و به اندازه آن مجازات شود و اگر بخششی در کار باشد، اول گناهکار باید طلب آمرزش نماید و بعد متعهد شود که دیگر آن خطا را تکرار نکند شاید صاحب حق از خطای آن شخص بگذرد. ولی فرهنگ شفاعت امامان، مانند فرهنگ بخششِ خداوندِ راسپوتین است. راسپوتین، همان کشیش حقه باز دربار تزار روسیه، مکتبی را بنا نهاد که طبق آن، خداوند افرادی را مورد بخشش خود قرار میداد که گناه کرده باشند و اگر شخصی میخواست بیشتر مورد بخشش خداوند قرار بگیرد باید بیشتر گناه میکرد.
حال ما برای بخشش گناه نیاز به امام حسین داریم که مانند تخته پاک کن، گناهان ما را بعد از گریه کردن به حال وی پاک کند و برای محرم سال بعد، باید دوباره ظرف گناهان خود را پر کنیم تا موردی برای شفاعت امام در آن سال نیز داشته باشیم و الی آخر.
آخر این کجای عقلانیت است؟ آیا باید آیات خدا را زیر پا بگذارند و به مشتی خرافات پایبند شوند و دنیا و دین خود را نابود سازند و بعد تازه گیر میدهند که منِ نوعی که با این حرفها مخالفم، حتما مطالعه ندارم و آگاهی کامل از موضوع ندارم به همین خاطر ایمان خود را از دست داده ام و یا این که این حرفها، تاثیر شبکه های ماهواره ای است.
چرا این دوستان، بحارالانوار مجلسی و یا حلیه المتقین را مطالعه نمیکنند؟ چرا سری به رساله کشف الاسرار جناب رهبر فقیدمان نمیزنند؟ چرا رساله های سایر فقهای گذشته و حال را مطالعه نمیکنند؟
اصلا مگر قرآن قرار نیست که راهگشای دنیا و بانی سعادت آخرتمان شود؟ پس چرا یک بار به دقت آن را مطالعه نمیکنند تا به تفاوتهای میان آیات خدا و خرافات موجود در کشور ما پی ببرند؟
هدف من از گفتن این حرفها، توهین به هیچ کدام از اشخاصی که محترم هستند، نمیباشد. حسین بن علی در نزد تمامی کسانی که داستان واقعی علت کشته شدنش در صحرای کربلا را شنیده اند، شخص محترم، شجاع و با شخصیتی است که برای حفظ جان خود، حاضر به گذشتن از عقایدش نشد. ولی برای بالا بردن شخصیت وی که نباید شان خدا و سایر مخلوقاتش را به زیر کشید.
بیاییم واقعیت را بیان کنیم و قبول کنیم که ما مثل او نیستیم و برای حفظ جان خود، حتی ناموس خود را هم فدا میکنیم. پس معلوم است که بسیاری از ماها مانند او نیستیم، ولی دیگر نیازی نیست که از او موجودی بسازیم که هیبت آرنولد در ترمیناتور و شجاعت بروس ویلیس در مرگ سخت و مهربانی پاتریک سوییزی در روح و زیبایی آلن دلون و همه همه خوبیهای دنیا را برای وی و تنها برای وی متصور شویم و بقیه عالم را همه بدون آن صفتها تصور کنیم.
... و جالب این که تمام تواناییهای حسین را وقتی که در دوران وفات امام حسن به سر میبریم، از یاد برده و همان توصیفات را به حسن بن علی نسبت میدهیم و در دوران وفات هر کدام از امامان نیز هیمن کار را میکنیم و حتی نمیدانیم که شان و مقام و منزلت کدام امام در نزد خدا بیشتر است تا به آن امام بیشتر تملق بگوییم و برایش بیشتر گریه کنیم.
آمده ایم و مقام امام را از پیامبر نیز بالاتر برده ایم تا بگوییم که از همه اقوام خداوند برتریم چرا که فقط ما شیعیان امام داریم و بقیه ادیان و مذاهب ندارند. به کجا میرویم معلوم نیست فقط این را میتوانم از قرآن مسلمانان یادآوری کنم که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» یعنی گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست و این حرف خداست و هیچ جای قرآن نیامده که گریه برای ائمه و علی الخصوص حسین بن علی تقوی را زیاد میکند.
آیا این که من میگویم توهین به مقدسات است؟ آیا از خدا و کتابش قرآن مقدستر برای مسلمانان وجود دارد؟
بیایید عقلمان را به کار بیندازیم. بیایید فکر کنیم بعد عمل کنیم. بیایید جایی که عقلمان نمیرسد مراتب تصمیم گیری را اسلامی انجام دهیم یعنی ابتدا تعقل، دوم شوری، سوم سنت و چهارم قرآن. در این میان جایی برای خرافه پیدا نمیشود و بهتر از مسیرهای دیگر یعنی توسل و تولی و تبری و گریه کردن و سینه زدن و زنجیر و قمه و ... ما را به سرمنزل مقصود خواهد رساند.
بیایید آن چه را خدا میخواهد بخواهیم و خواست پیامبر و ائمه را بر خواست خدا ترجیح ندهیم چون آنها، طبق گفته خداوند در قرآن، مانند ما انسانهای عادی بوده اند و مانند ما در برابر دنیا و مسائل آن واکنشهای مثبت و منفی و درست و غلط نشان میداده اند.
اگر میخواهید مسلمان باشید به قرآن مراجعه نمایید چون آیین نامه سعادت دنیا و آخرت مسلمانان است و اگر به آن مراجعه نکنید نمیتوانید ادعای مسلمانی مطرح نمایید.
پس تا مستنداتتان قرآنی نیست نمیتوانید به امثال من ایراد بگیرید و بگویید که من قصد توهین به ائمه یا پیامبر و یا حرفهای واعظان و مداحان دارم.
امیدوارم که عقلانیت در تمامی قسمتهای زندگی ما ایرانیان وارد شود و ما از قید این همه خرافات نجات پیدا کنیم.
  

۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

برادران قدرت ایران را می​شناسید؟


 برادران قدرت ایران را میشناسید؟
  هفتهنامه آسمان در گزارشی با عنوان «برادران قدرت» درباره تمامی برادرانی که طی سی سال گذشته در قدرت یا کنار قدرت بودند، نوشت :
محمد در کنار علي اکبرهاشمي رفسنجاني، علي در سايه محمدخاتمي، سعيد در مجاورت مسعودحجاريان، داوود عليه محموداحمدي نژاد، اردشير درکنار علي و صادق لاريجاني، احمد نقطه مقابل علي اکبرناطق نوري، اسدالله روي ديگرحبيب الله عسگراولادي، ابوالحسن حامي کم حرف علينقي خاموشي، حميد طرفدار پرحرف محمد حسيني، موسي برادرشهيد، عيسي کلانتري و خسرو صداي گويايي کامران و فرهاد دانشجو همگي برادران در حاشيه قدرت جمهوري اسلامي را مي سازند. از ميان برادران يکي به شهرت مي رسد و ديگري به سمت قدرت مي رود. برادران در تمامي سال هاي پس از انقلاب در ساختار قدرت عليه برادر نبوده اند. انها تا پيش از افشاگري هاي داوود عليه محمود احمدي نژاد تنها به صفت همراهان دائمي قدرت شناخته مي شدند. آنها که در قدرت بودند هم عليه برادران خاموش خود نشدند. برادران طي سي و سه سال گذشته هميشه در کنار قدرت بودند. «برادران قدرت» گاهي از قدرت مهمتر و گاهي منتقد خاموش قدرت بودند.
برادران عسگراولادي: اسدالله عسگراولادي به تجارت و حاج حبيب الله به سياست مشغول شد. حبيب الله سال هاي پيش از انقلاب او به جمع موتلفه اسلامي پيوست و اندکي بعد راهي زندان شد. اما اسدالله در شاگردي دايي گذراند تا به استقلال مالي رسيد. انقلاب که به پيروزي رسيد، حبيب الله عسگراولادي به صفت همان يکسال حضورش در بازار به عنوان وزير بازرگاني انتخاب شد. اسدالله همزمان به اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران مي رود و خود را در ميان تجار طراز اول جا مي اندازد.
برادران هاشمي :يکي در برکلي امريکا درس خوانده وديگري در خوزه عليمه قم. يکي در سخنگوي خانواده شده وديگري اداره کشورها را سال ها برعهده داشته است اما هردو مرد سياست شده اند. محمد اخوي علي اکبرهاشمي رفسنجاني درتمامي سال هاي فعاليت سياسي خود، وقتش را صرف رفع شبه از برادر کرده است.
برادران ناطق نوري : علي اکبر سرشناس ترين عضو خانواده ناطق ها است. احمد ناطق نوري برادر بزرگتر علي اکبرناطق نوري به اندازه برادر در فضاي سياسي ايران شهرت پيدا نکرد. احمد را بايد «شرکت سهامي» انديشه هاي انقلابي خواند. او کتاب هاي شريعتي را مي خوانده، در جلسات شهيد مطهري شرکت مي کرده، عضو شاخه نظامي موتلفه اسلامي بوده، در کلاس هاي درس علامه جعفري شرکت مي کرده و شيفته آيت الله طالقاني بوده است. علي اکبر برادر سرشناس او به صفت مواضع سياسي شهرت داد.

برادران لاريجاني : علي لاريجاني رئيس سابق صدا و سيما و رئيس کنوني مجلس، آيت الله صادق لاريجاني رئيس کنوني قوه قضاييه، اردشير لاريجاني سياست مدار فزيک دان است و فاضل لاريجاني رئيس بيمارستان و دانشگاه ايران، ترکيب خانواده لاريجاني ها را مي سازد.
برادران خاتمي :يکي رئيس جمهور، يکي نايب رئيس مجلس شوراي اسلامي و ديگري مدير اقتصادي. محمد روحاني آراسته، شيک پوش و محبوب سرشناس ترين عضو خانواده، در پيشاني حوادث سياسي سال هاي اخير کشور بوده است. محمد رضا پزشک با ريش هاي هميشه آنکاد، ظاهري ساده و نايب رئيس مجلس ششم و متخصص جراحي کليه و مجاري، در رشته تخصصي خود شهرت بسياري دارد. علي برخلاف برادران خود در سايه قدرت تنها به کسب وکار مي پرداخت. او ده سال مديريت گروه بهمن توليد کننده محصولات کارخانه فيلکو را برعهده داشت.
برادران احمدينژاد :تصاوير محمود احمدي نژاد در تمام ايران و اتاق تمامي روساي ادارات دولتي پخش است. اما برادر ديگر خانواده احمدي نژادها، تصويرش جايي نصب نشده و همچون برادر محبوب نيست. داوود احمدي نژاد فرمانده سابق سپاه، ساکن مجتمع مسکوني در شمال شرق تهران، رئيس سابق ستاد پدافند غيرعامل و رئيس سابق بازرسي رياست جمهوري حداقل در شش سال گذشته تمامي پست هاي مديريتي خود را مديون محمود بوده است. با اين حال داوود پس از برکناري از بازرسي نهاد رياست جمهوري به منتقد جدي جريان منصوب به اسفنديار رحيم مشايي بدل شد. داوود از هر فرصت سخنراني براي افشاگري عليه مشايي استفاده کرده است.
برادران حجاريان :مسعود، سعد و ساعد ديگر برادران سعيد حجاريان هستند. سعيد سياست مدار مذهبي، مسعود اقتصادپيشه صاحب صندوق قرض الحسنه، ساعد قاري قرآن و سعد مديرمدرسه با نام اسلام.سعيد به سبک روزهاي پيش از انقلاب به جمع مبارزان دولتمرد افزوده شد. اول بار به اطلاعات نخست وزيري رفت، سپس در تاسيس وزارت اطلاعات نقش گرفت و مدتي بعد مرکز تحقيقات استراتژيک نظام برپايه انديشه او و مديريت آيت الله موسوي خوئيني ها تشکيل شد. مسعود همزمان با برادر به سپاه پاسدران پيوست و مدتي بعد فرماندهي قرارگاه صراط را برعهده گرفت. او پس از جنگ دانشگاه امام حسين را بنيان گذاشت ومدتي خود رياست برآن را عهده دار بود. مديريت «ايران وانت» که به ساخت وانت مزداهاي دو کابين ، مزدا 322 و «مزدا تري» رسيد و تاسيس بيمه «ملت» و تاسيس صندوق قرض الحسنه صدرا از ديگر اقدامات اوست. سعد و ساعد حجاريان هم موسس مدارس «سلام» هستند. مدارس هر سال توسعه پيدا مي کردند تا زماني که براساس دستوري، نام مدارس از «سلام» به «اسلام» تغيير کرد.
برادران خاموشي : تقي، محمدعلي، ابوالحسن، علينقي، مرتضي و محسن. تقي از بازاريان نيکوکار و اعضاي نزديک به موتلفه اسلامي بود. فرزند او سيد مهدي خاموشي در سال هاي پس از انقلاب اداره سازمان تبليغات اسلامي را برعهده گرفت. محمد علي وقتش را در بازار مي گذراند. علينقي مدتي هم به مليون نزديک بود و براي کسب مدرک مهندسي نساجي راهي انگليس مي شود. محسن خاموشي به عضويت سازمان مجاهدين در آمد. مرتضي براي ادامه تحصيل راهي امريکا و جذب سازمان مجاهدين شد و طي درگيري توسط ساواک کشته مي شود. علينقي به عضويت هيات سرپرستي اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران در مي آيد و تنها زماني کوتاه بعد از اين حکم به صفت همراهي با بازار از سوي حبيب الله عسگراولادي به عنوان معاون وزيربازرگاني انتخاب مي شود.

شق القمر


در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام (ص) تقاضا کردند برای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادند که اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد... آن شب آسمان صاف و ماه به صورت کامل (بدر) بود، پیامبر (ص) از خداوند خواست تا آنچه را که کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند... خداوند دعای پیامبرش را اجابت کرد... و سپس ماه به دو نیم شکافته شد، نیمی در کوه صفا و نیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آن قرار  گرفت.
کفار مکه که در حال مشاهده این واقعه بودند گفتند که محمد (ص) ما را سحر کرده است، سپس گفتند اگر او ما را سحر کرده باشد نمی تواند همه مردم را سحر کند، ابوجهل گفت: "صبر کنید تا یکی از اهل بادیه بیاید و از او سئوال کنیم که آیا انشقاق ماه را دیده است یا نه، اگر تایید کرد ایمان می آوریم و اگر نه معلوم می شود که محمد (ص) چشمان ما را سحر کرده است."
 بالاخره یکی از اهالی بادیه به مکه آمد و این خبر را تصدیق کرد و آنگاه ابو جهل و مشرکان گفتند: "این سحر مستمر است" و آنگاه این آیات مبارک نازل شد ... "اقتربت الساعه وانشق القمر ..." باری این موضوع پایان یافت و مشرکان ایمان نیاوردند.
در یکی از نشستهای دکتر زغلول النجار در یکی از دانشگاههای انگلیس، وی در خصوص معجزه شق القمر در صدر اسلام به دست پیامبر (ص) به عنوان یکی از معجزات پیامبر (ص) که توسط ناسا به اثبات رسیده است صحبت می کرد. در این میان یکی از حاضران که به اسلام خیلی توجه و اهتمام داشت به نام "داوود موسی بیتکوک " که در حال حاضر نیز رئیس حزب اسلامی بریتانیاست ماجرای مسلمان شدن خود را اینگونه نقل کرد:
    "هنگامی که می خواستم در مورد اسلام تحقیق کنم یکی از دوستانم ترجمه ای از قران کریم به زبان انگلیسی را به من هدیه کرد و من نیز بطور اتفاقی آن را باز کردم و اتفاقا سوره قمر آمد. سپس شروع به خواندن کردم ....و ماه شکافته شد... وقتی به این جمله رسیدم از خود پرسیدم آیا واقعا ماه شکافته شده است؟؟! سپس با ناباوری کتاب را بسته و به کناری گذاشتم و از تحقیق در باره اسلام هم منصرف شدم و دیگر سراغ آن کتاب هم نرفت.
   روزی در مقابل تلویزیون نشسته بودم و طبق معمول برنامه اي را مشاهده می کردم، برنامه ای بود که در آن مجری با سه نفر از دانشمندان ناسا متخصص در علوم فضایی مصاحبه داشت. موضوع برنامه جنگ ستارگان و صرف میلیاردها دلار در این راه و اعتراض به این موضوع بود. مجری با بیان اینکه صدها میلیون نفر در سراسر جهان از گرسنگی رنج می برند، دانشمندان را مورد انتقاد قرار داده بود و آنان هم با بیان مفید بودن این تحقیقات در مجلات کشاورزی و صنعت و غیره از این طرحها دفاع می کردند...
مجری سپس سئوال دیگری را طرح می کند با این مضمون که "شما در یکی از سفرهای خود به ماه حوالی 100 میلیارد دلار هزینه کردید و تنها خواسته اید که پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنید... آیا این عاقلانه است؟؟!" در جواب این گوینده دانشمند آمریکایی لب به سخن گشوده و می گوید که: "در آن سفر، هدف ما مطالعه ترکیب داخلی ماه بوده که بدانیم چه تشابهاتی با زمین دارد و در این زمینه به موضوع عجیبی برخورد کردیم که عبارت بود از یک کمر بندی از سنگها و صخره های تغییر شکل یافته که سطح کره ماه را به طرف عمق و به طرف سطح دیگر آن پوشانده بود و هنگامی که این اطلاعات را به زمین شناسان منتقل کردیم مایه شگفتی آنان شده و گفتند چنین چیزی امکان ندارد مگر آنکه ماه در مرحله ای از حیات خود به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره جمع شده باشد و به شکل اول بازگشته باشد و این نوار از صخره های تغییر شکل یافته نتیجه برخورد دو نیمه ماه در لحظه جمع شدن و به هم پیوستن دو نیمه آن می باشد."
داوود موسی بیتکوک سپس می گوید:
    "با شنیدن این مطلب از جای خود پریدم و گفتم این معجزه ای است که در 1400 سال قبل به دست پیامبر اسلام در قلب صحرا اتفاق افتاده و از عجایب روزگار این است که آمریکا باید میلیاردها دلار خرج کنند تا آن را برای مسلمانان اثبات نمایند! بی شک این دین حق و حقیقت است..."
به این ترتیب سوره قمر سبب اسلام آوردن این شخص شد، پس از آنکه عاملی برای دوری او از اسلام شده بود و این خود از دیگر معجزات اسلام است.


متنی که در مورد شق القمر آمده را یکی از دوستان متدین برایم ای میل کرده و ادعا  میکند که یک آمریکایی غیر مسلمان، بعد از شنیدن داستان شق القمر، مدارکی را نیز در تلویزیون دیده که ناسا یا همان سازمان فضایی ایالات متحده که یک نهاد رسمی و معتبر در دنیای علم است، ارائه داده مبنی بر این که ماه در دوره ای از تاریخ حیات خود، از هم جدا شده و باز به هم چسبیده است و به همین خاطر این شخص که نامش نیز نشان دهنده پاره ای از شخصیت وی است، به حقیقت قرآن پی برده و به دین اسلام گرویده است.
در اینجا میخواهم نظر خودم را درباره ادعای این دوست مومن و مثلا مسلمان ابراز نمایم.
1-بر اساس نظر دانشمندان کیهان شناسی، بیش از صد میلیون کهکشان در جهان وجود دارد که طبق نظریه انفجار عظیم یا همان بیگ بنگ، این کهکشانها به وجود آمده اند. همین دانشمندان در مورد تشکیل کره ماه، اظهار داشته اند که ماه در ابتدا یک توده منسجم نبوده و به صورت اجتماعی از سنگ و خاکهای ناشی از انفجار بزرگی بوده است که این اجتماع از مواد، به خاطر جاذبه زمین، به دور زمین میچرخیده اند و پس از طی هزاران سال، آرام آرام به همچسبیده و تبدیل به کره ماه شده اند.
2-ادعایی که ایشان آورده اند در مورد شق القمر، آیات قرآن است که در آخر به این دلایل میپردازیم ولی اگر ناسا چنین اعلام  داشته که شکافی ممکن است در کره ماه وجود داشته باشد، پس چرا هیچ شبکه تلویزیونی یا برنامه مستند علمی که مورد تایید دانشمندان فضایی و کیهانی خود ما ایرانیها باشد، وجود چنین پدیده ای را در ماه اعلام نکرده اند. مگر نه این است که هر چه را که ناسا تا کنون اعلام کرده، دانشمندان ما نیز تایید کرده اند؟ پس چرا چنین مطلب مهمی را که نشانه تایید علمی معجزه شق القمر است، هیچ نهادی در ایران مطرح نکرده است و ما باید این را از قول یک یهودی به نام موسی داوود بشنویم؟ آیا این شخص که گفته میشود رییس حزب اسلامی بریتانیاست، آیا با گفتن این مطالب سعی نداشته که موقعیت سیاسی برای خودش دست و پا کند؟ کسی که هیچ کاره بوده، حالا یک دفعه به رییس یک حزب اسلای تبدیل شده، هیچ سابقه درستی از وی در مطلب بالا ذکر نشده، آیا میشود به اظهاراتش استناد کرد؟ آیا همین روسای مسلمان کشور خودمان، مگر ادعا نمیکردند که تصویر امام خیمینی را خدا در کره ماه حک کرده است؟ پس چرا ناسا تائید نکرد؟
3-سوالی سالها در بین منتقدان اسلام مطرح بود که معجزه شق القمر اگر به راستی اتفاق افتاده باشد، قاعدتا باید علائمی از آن در کره ماه باقی مانده باشد تا بتوان این بزرگترین معجزه عالم را اثبات نمود و حالا با شایعه سازی یا همان دروغهای اینترنتی که به آن HOAX   نیز میگویند، میخواهند یک عمل انجام نشده را اثبات کنند. آیا این راه اثبات وجود خدا یا صحت پیامبری یک شخص است؟ گیرم که ماه شکافته شده و دوباره چسبیده شده باشد، از کجا میتوان زمان این اتفاق و نیز عاملیت این اتفاق را به محمد بن عبدالله نسبت داد؟
مثالی میزنم شاید قضیه بهتر باز شود. میگویند که همزمان با تولد محمدبن عبدالله، طاق ایوان مدائن شکاف بداشت. آیا در زمانی که محمد به دنیا آمد، مردم میدانستند که قرار است وی پیامبر شود؟ ما تا حدود صد سال پیش، سیستم ثبت احوال در ایران نداشتیم، ثبت اوقات تولد فرزندانمان نیز در گوشه های قرآن نوشته میشد، مردم نیز که سواد درست و حسابی نداشتند که زمان را دقیقا یادداشت نمایند و الآن به بسیاری از پدر بزرگانمان بگوییم که تاریخ تولد شناسنامه ای شما آیا واقعا دقیق است با شک و تردید آن را تایید مینمایند. حال چگونه است که 40 سال قبل از مبعث یعنی حدود 1490 سال قبل اعرابی که جاهل بودند دقیقا روز و ماه و سال تولد کسی را که نه خودش و نه پدرش و نه مادرش، از افراد سرشناس و معروف و متمول شهر مکه نبوده اند، اینچنین دقیق ثبت شده باشد؟
این مثال را برای این زدم که دقت کنید آیا واقعه شق القمر نیز مانند همین تاریخ تولد، آیا واقعی و صحیح است و یا این هم ساخته توهم عده ای از مسلمانان ایرانی است؟
4-حال به تعدادی از آیات قرآن اشاره میکنم تا شاید موضوع روشنتر هم بشود.
و گفتند چرا معجزه ای از پروردگارش نمیآورد؟ آیا دلیلهای روشنی که در صحیفه های پیشین آمده، به آنها نرسیده است؟ (آیه 133 سوره طه)
اگر معجزه ای برای محمد وجود داشت، چرا قرآن با قاطعیت از آن نام نمیبرد و اشاره به معجزات پیامبران قبلی میکند؟
و کسانی که کافر شده اند میگویند چرا از جانب الله معجزه ای بر او نازل نشده است؟ بگو در حقیقت، الله است که هر کس را بخواهد بی راه میگذارد و هر کس را که به سوی او بازگردد، به سوی خود راه مینماید. (آیه 27 سوره رعد)
الله که هر کسی را که بخواهد به راه راست میبرد  هر که را نخواهد بی راه میگذارد، چه نیازی به معجزه برای اثبات پیامبرش دارد؟ خب یک هویی به همه حالی کند که این بابا پیامبر استو
افراد نادان گفتند: چرا الله با ما سخن نمیگوید و یا برای ما معجزه ای نمی آید؟ کسانی که پیش از این نیز بودند مثل همین  گفته را میگفتند،  دلها و افکارشان به هم میماند. ما نشانه ها را برای گروهی که یقین دارند، نیک روشن گردانیدیم. (آیه 118 سوره بقره)
این آیه هم نشان میدهد که معجره ای وجود نداشته و تاکید میکند که: «نشانه ها را برای گروهی که یقین دارند» و این نیز دلیلی است که کسانی که ایمان و یقین به وجود خدا دارند، دیگر نیازی به معجزه ندارند و بنابراین خدا هم معجزه ای نازل نکرده است.
و گفتند چرا معجزه ای از جانب الله بر او نازل نشده است؟ بگو بی تردید الله قادر است که پدیده ای شگرف فرو فرستد، لیکن بیشتر آنان نمیدانند. (آیه 37 سوره الانعام)
اینجا نیز تاکید میگردد که خداوند میتواند معجزه نازل نماید ولی چون این اتفاق نیفتاده، عده ای سوال میکنند که علت این امر چیست؟
و با سخت ترین سوگندهایان به الله سوگند خوردند که اگر معجزه ای برای آنان بیاید، حتما به آن میگروند. بگو معجزات تنها در اختیار الله است و شما چه میدانید که اگر معجزه ای بیاید، باز ایمان نمیآورند. (آیه 109 سوره الانعام)
و باز هم آیه ای دیگر که تاکید میکند که خدا معجزه ای نفرستاده است.
و میگویند چرا معجزه ای از جانب الله بر او نازل نمیشود؟ بگو غیب فقط به الله اختصاص دارد. پس منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم. (آیه 20 سوره یونس)
در آیه یونس نیز تاکید شده که هم پیامبر و هم بقیه مردم باید منتظر بمانند تا شاید معجزه ای نازل شود و تا زمان نزول این آیه هیچ معجزه ای نازل نشده است.
روایت نقل شده در مورد شق القمر، در صدر اسلام اصلا مطرح نشده است. همان طور که در بسیاری از کتابهای تاریخی آمده، اولین کتابی که به زندگی محمد پرداخته، کتاب سیره ابن هشام است که حدود 100 سال پس از مرگ محمد نوشته شده است و همانطور که حدود دویست و پنجاه سال بعد از مرگ مسیح، برای وی معجزاتی اختراع کردند و در تاریخ آوردند و یا در اولین کتابی که اختصاص به معجزات موسی دارد گفته شده که موسی چهارصد سال پیش از نوشتن این کتاب میزیسته، سیره ابن هشام نیز مانند همین مطالب، حاوی مطالبی غلو آمیز و کذب است که شخصیت واقعی محمد را نشان نمیدهد.
به راحتی میتوان دید که بعد از مردن فردی عادی، مداحان و روضه خوانان، وی را مبدل به یک ابر انسان از همه نظر مینمایند و مداحان و روضه خوانانِ یزید، از وی یک بهشتی ساختند تا چه برسد به کسی که ادعای پیامبری میکرده و خوب معلوم است کسی که از نام این شخص به نانی میرسد، چگونه غلو میکند، خالی میبندد و از کاه کوه میسازد تا نان خود را هر روز بیشتر و بیشتر کند.
  حال نمیدانم که آنهایی که ادعای مسلمانی و تشیع میکنند، چه وقت قرار است که از فکر خود استفاده کنند و با دلایل منطقی با پدیده ای به نام دین اسلام برخورد نمایند.
در قرآن توصیه شده که این آیات را بخوانید و در مورد آنها بیندیشید و هرگز نخواهید توانست اختلافی در آن پیدا کنید. حال با خواندن آیات قرآن، بسیاری مطالب خلاف علم میتوان در آن پیدا کرد و نمیدانم چرا بسیاری از مردم هستند که از دیدن این اختلافات چشم پوشی میکنند و فقط به چند آیه خاص متوسل میشوند تا حقانیت دروغین خود را اثبات کنند.
خدا میگوید حتی یک اشتباه نیز در متن قرآن که کلام خداست وجود ندارد. پس اگر حتی یک اشتباه در آن وجود داشته باشد میتوان نتیجه گرفت که قرآن کلام خدا نیست.
اختلافات و موارد ضد و نقیض در قرآن بسیار زیاد است. جایی میگوید که باید با اسرای جنگی با محبت برخورد کرد و در جای دیگر در مورد اسرا شدیدترین برخوردها را توصیه میکند. در جایی ملاک دینداری را ایمان به خدا و انجام عمل صالح میداند و در جای دیگر میگوید کسانی که دین و ایمان خالی دارند با کسانی که با مال وجانشان در راه خدا جنگ میکنند هرگز برابر نیستند. چرا؟ آیا ملاک برتری مگر در قرآن، تقوی مشخص نشده است؟ مگر نمیگوید برترین شما نزد خدا باتقوی ترین شما هستید؟ پس چرا میگوید هر که در راه اسلام جنگ کند برتر از کسانی هستند که جنگ نمیکنند؟ بالاخره ملاک برتری و نزدیکی به خدا تقوی است یا جنگ؟
در قرآن گفته شده که فایده ماه و ستارگان برای انسان، روشنایی در شبهای بیابان و پیدا کردن راه از روی آنها در بیابانها و دریاها است. اگر چنین است، حالا که سیستمهای راداری و جی پی اس و انواع و اقسام سیستمهای راه یاب توسط انسان ساخته شده، پس فایده ماه و ستارگان، در چیست؟
شاید شاید روزی برسد که همه متدینان جهان، با وجود ایمانی که به خالق دارند، از منطق و علوم عقلی نیز استفاده نمایند و زندگی خود را به سمت خداپرستی همراه با عقلانیت ببرند، دین را شخصی و فردی برای وجود خودشان استفاده نمایند و به قوانین و عقل و منطق بشری به عنوان قراردادهای عمومی احترام بگذارند.

سی و هفت درد ایرانیان از زبان صادق هدایت


صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد .. سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد..!
در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورند و می زدایند، این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد..!
به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:
1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.
2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.
3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.
4-به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.
5-بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع انها هیچ اقدامی نمی کنیم.
6-در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن نمی دانم شرم داریم.
7-کلمه من را بیش از ما به کار می بریم.
8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.
9-بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که اینده را فراموش می کنیم.
10-از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.
11-عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه انها می اندازیم،ولی برای جبران ان قدمی بر نمی داریم.
12-دائما دیگران را نصیحت می کنیم،ولی خودمان هرگز به انها عمل نمی کنیم.
13-همیشه اخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.
14-غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند،ولی ما شاعر و فقیه!
15-زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.
16-زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.
17-هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،ان را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم، ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل ان نمی پردازیم.
18-غربی ها اطلاعات متعارف خود را در دسترس عموم قرار می دهند، ولی ما آنها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.
19-مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.
20-غربی ها و بعضا دشمنان ما، ما را بهتر از خودمان می شناسند.
21-در ایران کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.
22-فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.
23-برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن آخر کار استخاره می کنیم.
24-همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.
25-به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.
26-چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.
27-به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.
28-وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.
29-در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند، به جای اینکه به آنها احترام بگذارند.
30-اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.
31-اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم.
32-تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.
33-غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.
34-اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی، کابل کشی و غیره صد ها جای آن را خراب می کنیم.
35-وعده دادن و عمل نکردن به آن یک عادت عمومی برای همه ما شده است.
36-قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از آن حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.
37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم.