۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

دلگیری از دوستان فیس بوکی


نمیدونم چی بگم یا از کی بگم یا از چی بگم. در دوره ای که کشورهای عربی که همش میگیم سوسمار خورن و ... نشسته و عقب مونده، دچار بهار عربی شدن و شعور سیاسی و اجتماعیشون به شدت متحول شده، در زمانی که در کشورهایی مثل آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی، مردمشون اینقدر خوشی زده زیر دلشون و از زیادی آزادی به خیابونهای کشوراشون ریختن و شورش وال استریت راه انداختن، در زمانی که بعضی کشورهای افریقایی برای لقمه ای نون دارن از گرسنگی میمیرن، در زمانی که فلسطین و اسرائیل از بیش از 50 سال جنگ و خونریزی خسته شدن و میخوان با هم کنار بیان، در زمانی که توی کشور ما بیش از 4000 هزار میلیارد تومن (4000000000000) رو چند نفری هاپولی کردن و رفتن پی کارشون، در زمانی که سه تا زندانی که دوست هم بودن و دوتا شون آزاد شدن و بعد از آزادیشون خودکشی کردن، در زمانی که هنوز اونایی که توی خیابون ریختن و رایشون رو پس میخواستن و خونشون ریخته شد، به بعضی هاشون تجاوز شد، بعضیهاشون آوار کشورهای خارجی شدن، بعضی هاشون خناق گرفتن و خونه نشین  شدن، در زمانی که آب بازی کردن و بادبادک بازی کردن توی ایران جرمه و مجازات داره، در زمانی که سالی بیش از 40 هزار کشته رانندگی در کشور داریم، در زمانی که تخم مرغ شده 300 تومن و رییس جمهور میگه یارانه ها رو سه ماه پس انداز کنید و رهبر میگه روزنامه ها و رسانه ها خبر دزدی و اختلاس رو درز بگیرن و جوونای ملکت ما میخوان برن خارج که مثلا خوشبخت بشن و بعد که میرن همش دم از غربت و تنهایی دوری میزنن اما وقتی که تو ایران بودن حتی یه زنگ هم به خیلی از فامیلهاشون نمیزدن و ...............................................................................
...و در زمانی که اونقدر مشکلات هست که پشت بیشتر مردم ما خم شده، حالا وقتی با هزار سختی به صفحه فیس بوک میرم تا دوتا حرف درست و حسابی بشنوم و شاید خبر خوشی ببینم تا به آینده خودم و بچه هام و مملکتم دلخوش بشم، وقتی صفحه ام رو باز میکنم میبینم یه عده ای آدم الکی خوش بی خیال شیرین عقل، از این ور دنیا و اونور دنیا خارج و داخل کشور، میان تو صفحه و سوالهای بیخود و بیجهتی میکنن که هر کی ندونه فکر میکنه که ایران یکی از کشورهای اسکاندیناویه و ما هیچ مشکلی نداریم جز اینکه بدونیم آمار بستنی خورهامون بیشتره یا فالوده خورهامون، شب رو بیشتر دوست داریم یا روز رو، تو تابستون اومدیم دنیا یا تو زمستون، از بز خوشمون میاد یا از گوسفند، توالت فرنگی رو حال میکنیم یا سنتی، با آفتابه خودمون رو میشوریم یا با شلنگ، به قول فرشید منافی تو رادیو فردا اَه اَه اَه اَه اَه اَه اَه
حالم از این همه مزخرفاتی که در فیس بوک میگذره به هم میخوره. من خیلی متاسفم برای مسئولان جمهوری اسلامی که بیخود این همه هزینه میکنند و فیلترینگ توی کشور راه میندازن. دولت ما فکر کرده که شعور مردم ما هم به اندازه شعور مصریها و تونسیها و بحرینیها و سوریه ایها و ... ایناست و شاید شجاعتمون.
اما خیلی اشتباه بزرگی میکنه دولت ما. اگه فیلترینگ رو برداره فکر میکنم که هیچ فرقی با بودن فیلتر نخواهد کرد و چه بسا مردم ما با آب و بازی و بادبادک هوا کردن بیشتر حال میکنن تا با اصلاح مملکت.
در زمانهای قدیم هم همینطور بود. مستندهای زمان شاه رو ببینید، یک عده روشن فکر و تحصیلکرده و دلسوز ملت، شکمشون رو برای آزادی پاره میکردند، یک عده ای دیگر با مشروب خوری و کاباره و ... خودشون را سرگرم میکردن. بعد که انقلاب شد، باز همون اولیها هوار هوار کردند و برای رسیدن به کشوری آزاد و پیشرفته جونشون رو تو زندانها و خیابونها دادند اما مشروب خورها همچنان به کار خود مشغول بودند، دولت سازندگی اومد سر کار باز هم همینطور بود، دولت گفتگوی تمدنها اومد باز هم، دولت مبارزه با فساد اومد باز هم همینطور.
آخه عزیزان، دوستان، میدونم بهتون بر  میخوره، میدونم فردا فکر میکنید که من یه بی شعورم و ظرفیت انتقادتون اجازه نمیده که واقعیت رو ببینید، تا کی باید این رویه رو ادامه بدیم.
من خودم به شخصه با انقلاب و ریختن تو خیابون و این حرفها مخالفم. تو دو سه سال گذشته هم همیشه و علنی مخالفت خودم را با این حرکات مطرح کردم، اما هیچ ترسی نداشتم که حتی از رهبر مملکت انتقاد کنم. حالا وقتی میبینم که اونایی که از من جوون ترن و اونایی که امید به زندگیشون از من بیشتره، فکرشون جوونتره، جسمشون پرقدرت تره، به جای هم فکری برای بهتر شدن اوضاعمون، به جای روشنگری در مورد گذشته و تفکر عمومی برای حال و برنامه ریزی برای آینده، چسبیدیم به یکسری لات و الات و دائم  سوالای حال به هم زن تکراری و پ نه پ و مملکته داریم و جوک و مسخره بازی رو برای هم اشتراک میذاریم اما دریغ از دو تا مطلب خوب و روشنگری و انتقاد سازنده و معرفی دو تا فیلم خوب و یا دو تا کتاب مفید و دو تا حرف حساب.
دلم گرفته و امید به خوبی مملکتم رو از دست دادم. وقتی شما که باید الآن به فکر آینده خودتون، کشورتون، بچه هاتون و سربلندی خاک آبا اجدادیتون باشید، در مورد فالوده و بستنی و مسافرت و مدل گوشی و سریال محبوب فارسی وان و وای خدایا از دست این مردم.
زیر تمام مطالب خنده دار با دلی پر خون لایک میزنیم و جرات نداریم از دل خونمون چیزی بگیم. بعد میشینیم توی خونه هامون و میگیم چرا اروپاییها دارین راحت زندگی میکنن.
یه سرچ بکنید تو گوگل اینو  «فاجعه سن بارتلمی» بعد ببینید اروپاییهای خوش گذرون چه خونهایی را به نام خدا ریخته اند و سری به انقلاب کبیر فرانسه بزنید و ببینید مردم اونجا چه بلاهایی کشیدند تا به این خوشیها رسیدند.
حالا ما نشستیم و از اینترنت و از این رسانه دنیای جدید، برای رد و بدل کردن جوکها و مطالبی استفاده میکنیم که نه تنها ارزش معنوی و دنیوی و اخروی!!! نداره بلکه حتی ارزش وقت صرف کردن رو هم نداره.
اگه یه خارجی صفحات فیس بوک ما رو بخونه، میگه خوش به حال این مردم که اینقدر خوشحال و دلخوشند و آرامش دارند و به خاطر این که حوصلشون سر نره سوتیهای تلویزیون رو میگیرن و میذارن تو فیس بوک.
نمیدونم چی بگم. سخت متحیرم که چرا باید اینجوری باشیم. به این مطلب هم سعی نکنید که انتقاد کنید چون من بعد از نوشتن این مطلب، مثل همه شماها، دست از مبارزه برمیدارم و فقط به فکر خودم میشم. کیسه ام رو میندازم رو شونم و دوره گردی میکنم تو اینتر نت و خوش میگذرونم چون حالا دیگه فکر میکنم که من اشتباه میکنم و حق با شماهاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر