۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

برخوردی از نوع عقلی با پدیده ای غیر عقلی


یکی بود یکی نبود ...
... فقط یادت باشد، اگر به آن چیزی که اونجا گذاشتم و بعدا شاید بهش سیب بگید یا موز یا انگور، اگر دست بزنی بلایی سرت میارم که تا آخر دنیا پشیمون بشی. از عقلی که بهت دادم استفاده کن و عاقلانه رفتار کن و گر نه بیچاره خواهی شد.
منم راحت و آسوده برای خودم زندگیمو میکردم و عشق و حالی داشتم نزدیکیای خدا.
اما هر روز یه چیزی اون ته ته های وجودم میگفت که چرا نباید به اون دست بزنم و علتش چیه؟ به یکی از خانومهایی که اونجا کار میکرد گفتم که اونی که خدا گفته بهش دست نزنی چیه؟ خانومه گفت اگه عقل داری باید خودت بفهمی؟ و این که یه علتی داره؟
مدتی گذشت از یکی از نگهبانها پرسیدم، اون هم گفت بابا اگه عقل داری باید خودت بفهمی که چه علتی داره؟
خلاصه از هر کی میپرسیدم همین حرف رو بهم زدن. یه روز از ناراحتی سراغ خدا رفتم و پرسیدم خدایا، چرا اون جانورهای دیگه که آفریدی هر وقت دلشون میخواد میرن و به اون یارو دست میزنن و ازش میخورن اما من نباید برم؟ با تعجب دیدم که خدا میگه: بابا عقل بهت دادم که اینقدر از من سوال نپرسی و علتش رو باید خودت بفهمی.
از این حرفش خیلی شاکی شدم و گفتم هر طور شده باید از این موضوع سر در بیارم. خلاصه یه روز یواشکی رفتم سراغ اون یارو.  از درختش بالا رفتم و دیدم یه میوه های متفاوتی داره و گفتم برای درک موضوع باید یکی از میوه ها رو بخورم.
هنوز مزه میوه رو خوب نفهمیده بودم که دیدم یه وسیله ای مانند دست، کمرم را گرفت و منو توی یه جایی گذاشت که الان حدود چهار و نیم میلیون ساله دارم توش تحقیق میکنم اما نفهمیدم که اینجا کجاست.
هر وقت فکر میکنم اون چی بوده که خوردم، تصاویر تمام این قرنهای تلخ و تاریک از جلوی چشمم رد میشه و الآن اسم این رد شدنها رو گذاشتم تاریخ. با مرور این تصاویر و مقایسه اونها با زمانی که توی اون یکی دنیا بودم، با خودم فکر میکنم آیا ارزش داشت که برای فهمیدن این که اون یارو چیه این همه عذاب و دردسر بکشم؟
بعد یه صدایی از درون وجودم میگه: بابا اگه عقل داشتی تا حالا فهمیده بودی که ارزشش رو داشته یا نه.
بعد یه صدای دیگری بلندتر داد میزنه بابا اگه عقل داشتی باید میفهمیدی که این داستانها که سر هم کردن و به خوردت دادن، فقط برای اینه که گمراهت کنن و ازت استفاده ببرن.
مگر فرق انسان و حیوان در چیه؟ فقط در وسعت عقل و شعورشه. به گذشته سیاه انسانها اگر نگاه کنی میبینی که واقعا عنصری که نامش عقل باشد در وجود اونها خیلی خیلی کم وجود داره.
معیارها و میزانهای عقلی در انسان بسیار نا متعارف و ناموزون درست شده که گاهی یک موضوعی را با آب و تاب تعریف میکنه و اون را به عنوان معیار زندگی انتخاب میکنه و چند ثانیه بعد همون موضوع را منکر شده و با کراهت ازش صحبت میکنه.
مثلا موضوع آدم کشی، به نظر شما آدم کشی کار خوبیه؟ حتما فوری جواب میدهید نه. بعد کمی فکر میکنید و میگویید: بستگی داره چه کسی کشنده و چه کسی کشته باشد. بعد یه کم دیگه فکر میکنید و میگویید: بعضی وقتا آدم کشی هم لازمه و آدم بدها باید بمیرند. بعد یه کم دیگه فکر میکنید و میگویید: اصلا در دین و قانون دستوراتی داریم که باید آدمهای بد را به سزای اعمالشون رسوند. بعد از کمی دیگه فکر کردن، به یاد آدم کشیهای بزرگ قرنهای گذشته میفتید و وقتی میبینید که تاریختون و دینتون و کشورتون و همه چیزتون با آدم کشی درآمیخته شده، ناگهان افکارتون قاطی میکنه.
میبینید هر کشورگشایی، اعم از پادشاهان باستانی ایران مثل داریوش و کوروش، امرای اسلامی از محمد بن عبدالله گرفته تا همین اواخر قاجاریه، پادشاهان سایر ادیان از شاهان یهودی گرفته تا شاهان اروپایی وابسته به دین مسیح، همه و همه آدم میکشته اند تا بتوانند قدرت خود را حفظ کنند و هیچ گاه به این فکر نیفتاده ایم که اگر یک عده خوب هستند و یک عده هم بد، چرا اینطوریه و چرا همه بد نیستیم و یا همه خوب نیستیم.
اگر خوبی و بدی امری خداییه و خواست خداست که خوب و بد وجود داشته باشد پس چرا ما باید با خواست خدا مخالفت کنیم و اگر خوبی و بدی، اموری مربوط به انسانهاست، چرا نباید به علت وجود بدی و خوبی فکر کنیم؟
اگر خدا میخواهد که عده ای بد باشند پس چرا باید با این امر مخالفت شود و اگر خدا در این مسئله دخالتی ندارد پس چرا ما نباید برای از بین بردن بدی چاره ای بیاندیشیم؟
یه آهنگی بود که دائم سوال میکرد: چرا خورشید میتابه، چرا میچرخه زمین؟ حالا من سوالم اینه چرا چیزی رو که بده خدا اجازه میده که وجود داشته باشه؟
در نهایت داستان به اینجا ختم میشه که همه این داستانها افسانه ای است در طول تاریح که انسانها خودشان ساخته اند و اگه عقل داری باید خودت بفهمی که این داستانها برای چیه؟
خلاصه هر بار که هر حرفی زده میشه و هر سوالی پرسیده میشه، جواب اون را باید با عقل خودمون پیدا کنیم. حتی اگر قرآن که میگویند بزرگترین دستاورد انسان از طریق خدا است را به یک انسان بی عقل عرضه کنید، مانند کاغذ پاره ای خواهد بود که ارزشی جز برای پاک کردن دماغ برایش نخواهد داشت.
پس میبینیم که از زمان شروع این داستان بسیار کهن تا کنون، هر سوالی که میپرسیم، اگر با عقل سنجیده نشود، حتی اگر خود خدا هم پاسخ گوی اون سوال باشد، نمیتوان آن جواب را قبول یا باور کرد. اگر عقل نبود، حتی وجود خدا را هم نمیشد قبول کرد. اگر عقل نبود فلسفه خلقت به وجود نمیآمد. اگر عقل نبود، تاریخ اسلام و تشیع و نبوت و امامت هم نبود.
حال چگونه است که وقتی در مورد خرافات صحبت میشود، کسانی هستند که به عقلانیت باور ندارند و اصرار دارند که مثلا امام حسین میتوانست یک تنه همه سپاه یزید را بکشد ولی به خواست خدا این کار را نکرد یا مثلا تئوری سقوط آزاد اجسام را که در علم عقلانی فیزیک کاملا اثبات شده را در مورد افتادن مشک آب از دست ابوالفضل عباس صادق نمیدانند. یا باور دارند که همزمان با تولد محمد بن عبدالله طاق کسری شکاف خورد چون در تاریخ نوشته شده ولی قبول ندارند که در قرآن، خداوند به همان محمد گفته که تو هم مانند سایر انسانها هستی و ممکن است مرتکب همان اشتباهات شوی.
چگونه است که وقتی حافظ میگوید شراب، آن را تعبیر به شراب الهی و عشق به خدا میکنیم ولی وقتی ایرج میرزا میگوید شراب، وی را به شراب خواری و میگساری محکوم میکنیم. از کجا باید فهمید که کدامشان درست میگویند؟
چگونه است که مزخرفاتی را که روضه خوانان و واعظان، بر روی منبر به نام حسین فریاد میکشند را بدون تفکر و تعقل میپذیریم ولی وقتی کسی میگوید که اینها دروغ است و نباید باور کرد هزاران استدلال میاوریم که فلانی مخالف اسلام و شیعه است.
اصلا تا به حال به این فکر کرده اید که شهدای کربلا 72 نفر بوده اند یا 73 نفر؟
مگر نه این که در تمامی نوحه ها و روضه ها میخوانند: «72 تن غرقه به خون شیون و غوغاست»، پس چرا در سخنرانی ها همه میگویند امام حسین و 72 تن از یارانش؟ 72 +1=73
پس کدام یار امام حسین را به حساب نیاورده ایم و یا کدام شمارش صحیح است؟
پس جای تفکر و تعقل کجای اینهاست؟ وقتی تاریخ میگوید که قبر امام حسین و قبرستان کربلا، در زمان عباسیان شکافته شده و استخوانهای آنان سوزانده و به باد داده شده و پس از آن آب در قبرستان بسته اند، چگونه ممکن است در دولت صفویه، قبر حر را بشکافند و جسد حر را سالم پیدا کنند و آن داستانهای موهوم.
چقدر میتوان این ادعا را باور کرد اگر معیار ما عقل باشد؟
آیا داستان کرکره بن صرصره بن ... را در بحارالانوار شنیده اید؟
آیا داستان خورده شدن یکی از مجلسیان عباسی را توسط شیری که نقش روی فرش بود را شنیده اید؟
آیا داستان صحبت کردن پیامبر با مارمولک را شنیده اید؟
آیا باور دارید که چاه جمکران به چاهی در سامرا ارتباط زیرزمینی دارد؟
آیا باور دارید که ...؟
آیا وجود عقل که گرانبهاترین ثروتی است که در بدن انسان وجود دارد را قبول دارید؟
اگر این آخری را قبول ندارید، پس چطور میتوانید باور کنید که از تحقیق در نشانه های وجود خدا میتوان به وجود خدا پی برد؟ با چه وسیله ای باید تحقیق کرد تا به نتیجه رسید؟
دوستانی انتقاد میکنند که قصد من توهین به مقدسات است. باید بگویم که توهین کردن با انتقاد کردن خیلی فرق میکند. شما اگر کاریکاتورهای موهن دانمارکی را ببینید، قبول میکنید که موهن هستند ولی انتقاد کردن به دشمنان خدا و قرآن که همانا واعظان و نوحه خوانان هستند و عده ای از روحانیان، موهن نبوده و نیست.
در قرآن بارها آمده که در پای میزان الهی، خوبی و بدی سنجیده خواهند شد حتی اگر به اندازه  مثقال باشند ولی دوستداران حسین میگویند کسی که پای منبر امام حسین گریه کند، در آن دنیا امام نزد خداوند شفاعت خواهد کرد تا گناهانش بخشیده شوند.
بعد در قرآن بارها آمده که در نزد خداوند شفاعت از هیچ کس پذیرفته نیست.
ما که نفهمیدیم که بالاخره شفاعت پذیرفته هست یا نیست؟ گریه کنیم یا نکنیم؟ امید به گریه ها داشته باشیم یا نداشته باشیم؟
تا جایی که عقل حکم میکند، اگر کسی خطایی میکند، باید بابت خطایش و به اندازه آن مجازات شود و اگر بخششی در کار باشد، اول گناهکار باید طلب آمرزش نماید و بعد متعهد شود که دیگر آن خطا را تکرار نکند شاید صاحب حق از خطای آن شخص بگذرد. ولی فرهنگ شفاعت امامان، مانند فرهنگ بخششِ خداوندِ راسپوتین است. راسپوتین، همان کشیش حقه باز دربار تزار روسیه، مکتبی را بنا نهاد که طبق آن، خداوند افرادی را مورد بخشش خود قرار میداد که گناه کرده باشند و اگر شخصی میخواست بیشتر مورد بخشش خداوند قرار بگیرد باید بیشتر گناه میکرد.
حال ما برای بخشش گناه نیاز به امام حسین داریم که مانند تخته پاک کن، گناهان ما را بعد از گریه کردن به حال وی پاک کند و برای محرم سال بعد، باید دوباره ظرف گناهان خود را پر کنیم تا موردی برای شفاعت امام در آن سال نیز داشته باشیم و الی آخر.
آخر این کجای عقلانیت است؟ آیا باید آیات خدا را زیر پا بگذارند و به مشتی خرافات پایبند شوند و دنیا و دین خود را نابود سازند و بعد تازه گیر میدهند که منِ نوعی که با این حرفها مخالفم، حتما مطالعه ندارم و آگاهی کامل از موضوع ندارم به همین خاطر ایمان خود را از دست داده ام و یا این که این حرفها، تاثیر شبکه های ماهواره ای است.
چرا این دوستان، بحارالانوار مجلسی و یا حلیه المتقین را مطالعه نمیکنند؟ چرا سری به رساله کشف الاسرار جناب رهبر فقیدمان نمیزنند؟ چرا رساله های سایر فقهای گذشته و حال را مطالعه نمیکنند؟
اصلا مگر قرآن قرار نیست که راهگشای دنیا و بانی سعادت آخرتمان شود؟ پس چرا یک بار به دقت آن را مطالعه نمیکنند تا به تفاوتهای میان آیات خدا و خرافات موجود در کشور ما پی ببرند؟
هدف من از گفتن این حرفها، توهین به هیچ کدام از اشخاصی که محترم هستند، نمیباشد. حسین بن علی در نزد تمامی کسانی که داستان واقعی علت کشته شدنش در صحرای کربلا را شنیده اند، شخص محترم، شجاع و با شخصیتی است که برای حفظ جان خود، حاضر به گذشتن از عقایدش نشد. ولی برای بالا بردن شخصیت وی که نباید شان خدا و سایر مخلوقاتش را به زیر کشید.
بیاییم واقعیت را بیان کنیم و قبول کنیم که ما مثل او نیستیم و برای حفظ جان خود، حتی ناموس خود را هم فدا میکنیم. پس معلوم است که بسیاری از ماها مانند او نیستیم، ولی دیگر نیازی نیست که از او موجودی بسازیم که هیبت آرنولد در ترمیناتور و شجاعت بروس ویلیس در مرگ سخت و مهربانی پاتریک سوییزی در روح و زیبایی آلن دلون و همه همه خوبیهای دنیا را برای وی و تنها برای وی متصور شویم و بقیه عالم را همه بدون آن صفتها تصور کنیم.
... و جالب این که تمام تواناییهای حسین را وقتی که در دوران وفات امام حسن به سر میبریم، از یاد برده و همان توصیفات را به حسن بن علی نسبت میدهیم و در دوران وفات هر کدام از امامان نیز هیمن کار را میکنیم و حتی نمیدانیم که شان و مقام و منزلت کدام امام در نزد خدا بیشتر است تا به آن امام بیشتر تملق بگوییم و برایش بیشتر گریه کنیم.
آمده ایم و مقام امام را از پیامبر نیز بالاتر برده ایم تا بگوییم که از همه اقوام خداوند برتریم چرا که فقط ما شیعیان امام داریم و بقیه ادیان و مذاهب ندارند. به کجا میرویم معلوم نیست فقط این را میتوانم از قرآن مسلمانان یادآوری کنم که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» یعنی گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست و این حرف خداست و هیچ جای قرآن نیامده که گریه برای ائمه و علی الخصوص حسین بن علی تقوی را زیاد میکند.
آیا این که من میگویم توهین به مقدسات است؟ آیا از خدا و کتابش قرآن مقدستر برای مسلمانان وجود دارد؟
بیایید عقلمان را به کار بیندازیم. بیایید فکر کنیم بعد عمل کنیم. بیایید جایی که عقلمان نمیرسد مراتب تصمیم گیری را اسلامی انجام دهیم یعنی ابتدا تعقل، دوم شوری، سوم سنت و چهارم قرآن. در این میان جایی برای خرافه پیدا نمیشود و بهتر از مسیرهای دیگر یعنی توسل و تولی و تبری و گریه کردن و سینه زدن و زنجیر و قمه و ... ما را به سرمنزل مقصود خواهد رساند.
بیایید آن چه را خدا میخواهد بخواهیم و خواست پیامبر و ائمه را بر خواست خدا ترجیح ندهیم چون آنها، طبق گفته خداوند در قرآن، مانند ما انسانهای عادی بوده اند و مانند ما در برابر دنیا و مسائل آن واکنشهای مثبت و منفی و درست و غلط نشان میداده اند.
اگر میخواهید مسلمان باشید به قرآن مراجعه نمایید چون آیین نامه سعادت دنیا و آخرت مسلمانان است و اگر به آن مراجعه نکنید نمیتوانید ادعای مسلمانی مطرح نمایید.
پس تا مستنداتتان قرآنی نیست نمیتوانید به امثال من ایراد بگیرید و بگویید که من قصد توهین به ائمه یا پیامبر و یا حرفهای واعظان و مداحان دارم.
امیدوارم که عقلانیت در تمامی قسمتهای زندگی ما ایرانیان وارد شود و ما از قید این همه خرافات نجات پیدا کنیم.