۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

رانندگی باانواع تیکهای عصبی



1- ما عجيب‌ترين نژاد جهان هستيم. تو فكر كن اگر يك پرويي باشي در تمام آمريكاي لاتين و حتي بعضي كشورهاي اروپايي زبانت را مي‌فهمند. عرب اگر باشي، اطراف خليج فارس و حتي گاهي در آفريقا مي‌تواني به هر كس بگويي «دلم گرفته» و يكي آهي برايت بكشد. قصه اروپايي بودن، آمريكايي و... هم كم‌وبيش همين است، ما اما كجاي دنيا برويم كه زبان مادري‌مان را بفهمند؟!
2- ما عجيب‌ترين نژاد جهان هستيم. همين حالا يك نقشه جهان بياور و پهن كن جلوي چشم‌هايت. بگذار چشم‌هايت هرجا كه دوست دارند بروند. عقلت اگر رسيد به كشوري كه آدم‌هايش شبيه ما باشند، نشاني‌اش را برايمان فرياد بزن. مثل زبانمان، شكل و قيافه و رنگ و رويمان هم فقط شبيه خودمان است. نه در آسيا آدم‌هايي شبيه خودمان پيدا مي‌كنيم و نه مثل كشورهاي اروپاي شرقي همه‌مان از زير كاربن رد شده‌ايم.
3- ما عجيب‌ترين نژاد جهان هستيم. با اين همه انحصار، لابد بايد منزوي‌ترين آدم‌هاي جهان باشيم. با اين همه ايران از معدود كشورهاي جهان است كه هرجايي نماينده‌هايي دارد. هر گوشه از دنيا كه باشي، درصدي شانس داري كه يكي - و اغلب بيشتر - از نژاد خودت را پيدا كني. براي اينكه حتي مثلا در تانزانيا، باور كني كسي كه پشت فرمان ماشين جلويي ديده‌اي ايراني است، لازم نيست مارپيچ از ميان ماشين‌هاي ديگر بگذري و كنارش دهان باز كني و چند كلمه فارسي به زبان بياوري. همين كه او وقت پيچيدن به يك خيابان فرعي، به جاي راهنما زدن،‌دستش را از پنجره ماشين بيرون بياورد و علامت بدهد، قصه تمام است. ما عجيب‌ترين نژاد جهان هستيم.
سال گذشته يكي از مسئولان راهنمايي و رانندگي كه دل پري از تصويب نشدن لايحه اخذ جرايم رانندگي در مجلس داشت، درباره راننده‌هاي ايراني حرف جالبي زد. او گفت: ‌«تابلوهاي راهنمايي و رانندگي براي راننده‌ها هيچ مفهومي ندارند. براي اينكه كسي خلاف نكند، ما بايد زير هر تابلو يك مامور بگذاريم.» از آن طرف اين هم هست كه ايراني‌هايي كه حتي يك سال از رسيدن پايشان به آن طرف مرزها مي‌گذرد، ژست يكساني وقت بازگشت به وطن دارند. آنها اگر در خيابان كناردست يك راننده نشسته باشند، مدام مي‌گويند: «واي اونجا اصلا اينجوري نبود. چرا اينجوري رانندگي مي‌كنن؟ دارم سكته مي‌كنم.»!
گرچه اين واكنش را مي‌شود به پاي اثبات خارج رفتن بعضي‌ها هم گذاشت اما راستش اصلا عجيب نيست ما كه عجيب‌ترين نژاد جهان هستيم، در رانندگي هم خصلت‌هاي ويژه خودمان را داشته باشيم. اين همه صغري و كبري پشت هم چيدن هم فقط به خاطر همين بود؛ اتفاقاتي در رانندگي و البته مسائلي مرتبط با راهنمايي و رانندگي كه فقط و تنها فقط مي‌توانيد در ايران ببينيد!
خطوط ميان چرخ‌ها
نزديك به يك دهه از تلاش راهنمايي و رانندگي براي قرار دادن خودروها ميان خطوط بزرگراه مي‌گذرد. بي‌گمان اگر تربيت نظامي و روحيه سخت مسئولان راهنمايي و رانندگي در كار نبود، قلب خيلي‌ها از اين همه تلاش بي‌نتيجه به دنيا پشت كرده بود!
چندين سال پيش، راهنمايي و رانندگي براي اينكه حركت بين خطوط را در شهرها جا بيندازد، جريمه‌هايي را براي اين تخلف در نظر گرفت. قضيه وقتي با جريمه هم جا نيفتاد، آنها به مامورانشان دستور دادند گاهي روي خطوط قرار بگيرند كه راننده‌ها ناچار شوند ميان خطوط رانندگي كنند. با اين همه براي اين همه خط و خطوط در شهر كه نمي‌شد مامور تعيين كرد، پس اين طرح هم كه در صورت ادامه تنها مي‌توانست آمار تلفات نيرو در راهنمايي و رانندگي را افزايش دهد، منتفي شد. بعد از گذشت يك دهه، هنوز هم در تابلوهاي هشداردهنده بزرگراه‌ها، مطالبي درباره حركت بين خطوط ديده مي‌شود كه بيشتر لحن‌اش شبيه به خواهش و تمنا است. مثلا: «راننده محترم، حركت بين خطوط باعث رواني ترافيك، كاهش تصادف و... مي‌شود.» و از اين حرف‌ها، با اين همه ما بيشتر علاقه داريم هميشه يك خط ميان چرخ‌هايمان باشد تا چرخ‌هاي خودرويمان ميان خطوط! نشان به آن نشان كه همين حالا اگر به بزرگراه برويد، بي‌نهايت بار اين روش رانندگي را به چشم خودتان مي‌بينيد.
در اين شرايط پس از يك دهه تلاش بي‌وقفه و البته بي‌حاصل، رئيس پليس راهنمايي و رانندگي در آغاز سال جديد گفت: «كنترل حركت بين خطوط راننده‌ها، اولويت مهم پليس در سال 89 است كه با استفاده از اقدامات بازدارنده و فرهنگ‌سازي دنبال مي‌شود.» با اين حال درخواست از راننده ايراني براي حركت ميان خطوط، مثل اين است كه از خرچنگ بخواهيد صاف راه برود!
كمربند در شأن ما نيست
كمربند هم از آن مقوله‌هايي است كه ايراني‌جماعت ذاتا با آن مشكل دارد. سال‌ها پيش كه خيلي‌ها با كمربند خودرو در حد كمربند شلوارشان برخورد مي‌كردند كه بستنش واجب نيست. گاهي حتي آن - مال شلوار را - مي‌بستند اما خودروها اصلا كمربند نداشتند كه كار به بستن هم برسد. بعدها كه داشتن كمربند ايمني براي تمام خودروها اجباري شد، لااقل همه كمربند داشتند اما بستنش هنوز قصه‌اي بود كه هنوز هم كم‌وبيش هست.
جريمه كردند، نشد. خودروها را متوقف كردند، نشد. نشد كه نشد. بعدها كه جريمه ديگر خيلي به همه جاي راننده‌ها فشار آورد، كمربندها بسته شد، البته باز هم مثلا!
جريان از اين قرار بود كه راننده‌ها كمربند را از پشت سرشان مي‌كشيدند، از روي سينه رد مي‌كردند، كنار پايشان هم مي‌گذاشتند اما سر جايش فرونمي‌كردند! حالا اينكه چرا ايراني جماعت حاضر نيست كمربند ايمني ببندد از آن سوال‌هاي فلسفي است كه لابد پاسخش را بايد در همان عجايب نژادي پيدا كرد. گرچه خيلي‌ها اين سوسول‌بازي‌ها - بستن كمربند ايمني - را درشأن خودشان نمي‌دانند!
بوق پشت چراغ
نوعي تيك عصبي در راننده ايراني وجود دارد كه در لحظه نگاه به چراغ راهنمايي و رانندگي فعال مي‌شود. جماعتي كه صبح تا شب در صف‌هاي مختلف و پشت درهاي رنگارنگ اين پا و آن پا مي‌كنند، حتي تحمل يك‌صدم ثانيه گذشتن از سبز شدن چراغ راهنمايي و رانندگي را هم ندارند. اصلا زدن يك بوق در لحظه سبز شدن چراغ يكي از اصول رانندگي در ايران است كه متاسفانه در آيين‌نامه راهنمايي و رانندگي از قلم افتاده است!
بوق البته در رانندگي ايراني‌ها كاربردهاي ديگري هم دارد. ايراني‌ها كه اصولا خلاقيت را از ويژگي‌هاي نژادي خودشان مي‌دانند، براي بوق خودروها هم كاربردي متفاوت اختراع كردند. مثلا نوعي بوق وجود دارد كه يعني «سلام». نوعي ديگر هست كه يعني «خداحافظ»، خيلي «چاكريم» و از اين حرف‌ها هم داريم و البته نوعي بوق هم هست كه يعني «فحش». به هر حال اينجا ايران است و خودروات اگر سپر و گلگير نداشت، نداشت، بي‌بوق اما رانندگي به سر نمي‌شود.
نور بالا
پرونده تيك‌هاي عصبي را با نور بالا مي‌بنديم. اين هم نوعي ديگر از تيك‌هاي عصبي راننده ايراني است كه با نزديك شدن به خودروي جلويي فعال مي‌شود. مطلب از اين قرار است كه در كدام يك از خطوط بزرگراه مشغول رانندگي باشيد، تفاوتي در اصل جريان ايجاد نمي‌شود. خودروي عقبي همين كه به شما نزديك شود، پشت هم و با سماجت شروع به نور بالا زدن مي‌كند. توقع راننده عقبي اين است كه شما همان لحظه از سر راهش كنار برويد. از روش نور بالا زدن كه استرس غيرقابل تحملي هم ايجاد مي‌كند،‌ مشخص است كه راننده ايراني اصولا هيچ اعتقادي به قواعد فيزيكي هم ندارد.وگرنه آدم‌هاي بي‌سواد هم مي‌دانند كه جسمي اگر در كنار جسم ديگري قرار داشته باشد و به سمت آن جسم حركت كند، نتيجه برخورد قطعي دو جسم با يكديگر است. با اين حال آن تيك عصبي با ديدن خودرويي در مقابل فعال مي‌شود و نور بالا پشت هم و توقع اينكه شما از سر راه بلافاصله كنار برويد، حتي اگر نتيجه برخورد شما با خودروي كناري باشد!
شهر، سطل زباله من
حسين پناهي شعري داشت درباره تكاندن خاكستر سيگار از پنجره به پايين. او در عالم شاعرانه‌اش، زمين را به زيرسيگاري‌اش تشبيه كرده بود. اين تشبيه در عالم شعر آدم را هيجان‌زده مي‌كند اما معادل‌سازي براي اين تشبيه در رانندگي مطلب ديگري است كه برايتان مي‌نويسيم.
باور كن سانتافه و بنز و بي‌ام‌و و رنو5 هم ندارد. همين است كه راهنمايي و رانندگي اواسط سال گذشته اعلام كرد: «افرادي كه از وسايل نقليه آشغال و زباله به سطح شهر پرت كنند تا سقف 35 هزار تومان جريمه مي‌شوند.»
پرت كردن آشغال از پنجره خودرو به بيرون هم يكي از آن اتفاقات نادري است كه فقط در خيابان‌هاي ايران رخ مي‌دهد. معادل‌سازي براي اين جريان با همان تشبيه شعر اول مطلب مي‌شود اين: زيرا كه شهر سطل آشغال من است!
گاز دادن روي خط‌كشي عابر
پيش از آغاز سال 89، پليس راهنمايي و رانندگي توصيه‌هايي براي سفرهاي نوروزي منتشر كرد. از اينكه پليس در حد جان مادرتان به نكاتي مثل عبور نكردن و سبقت نگرفتن و دور نزدن روي خط ممتد اشاره كرده بود، بگذريم، در اين توصيه‌ها نكات جالب ديگري هم به چشم مي‌خورد. يكي از آنها كه به عادت‌هاي رانندگي در ايران مربوط مي‌شود، ناديده گرفتن خط‌كشي عابر پياده است. در توصيه‌هاي پليس آمده بود: «راننده عزيز! تمام خيابان متعلق به شماست، اين چند متر خط‌كشي شده را براي عابران بگذاريد.» بگذريم از اين توصيه‌ها، گاز دادن روي خط‌كشي عابر پياده يكي از خصلت‌هاي راننده ايراني است!
ساير موارد
اشاره به ويژگي‌هاي راننده ايراني تمام است. البته موارد ديگري هم بوده و هست كه فهرست‌وار از رويشان، مثل خط‌كشي عابر پياده، مي‌گذريم و به انتهاي مطلب مي‌رسيم. مثلا اينكه تا همين چند سال پيش ايران تنها كشور جهان بود كه تاكسي‌هايش روي صندلي جلو دو نفر سوار مي‌كردند. قضيه تا حدي در ذهن همه جا افتاده بود كه اگر مي‌خواستي كرايه اضافه بدهي و تنها جلو بنشيني هم جماعت چپ‌چپ نگاهت مي‌كردند كه: «چه آدم خودخواهي! اين همه آدم توي صف وايستادن، مي‌ره تنها جلو مي‌شينه» اين اواخر البته با افزايش چند برابري كرايه‌ها و برگه‌هاي جريمه و توقف خودروها و زور و غيره، عاقبت ويژگي دو مسافر روي صندلي جلو از تاكسي‌هاي ايران گرفته شد.
ويژگي ديگر كه از بس ديده‌ايد و گفته‌اند و نوشته‌اند، تبديل به شهرتي جهاني شده، رانندگي موتورسوارها در پياده‌رو است. اصولا موتورسوار از آن فرصت‌هاي ادبي است كه نبايد به سادگي از كنارش گذشت. از آنجايي كه موتورسوارها هر كاري كه دلشان بخواهد در شهر انجام مي‌دهند و اساسا آزاد هستند، مي‌شود واژه «موتورسوار» را براي آدم‌هايي با اين خصوصيات به دايره لغات اضافه كرد. مثلا «طرف موتورسوار است» يعني هر كاري كه فكر كني از دستش برمي‌آيد.
از ماجراي عبور عابران پياده از چراغ قرمز و از روي سايه پل عابر پياده هم كه بگذريم، مي‌ماند حركات فريبنده راننده‌ها و خلاص. آنها در حركتي شبيه به حركات پا به توپ ليونل مسي، گاهي به راست راهنما مي‌زنند و به چپ مي‌پيچند. به هر حال ما عجيب‌ترين نژاد جهان هستيم!
نویسنده : شهرام فرهنگي