۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

انسان پرستی و نارندرنات دوت



والاترین حقیقت این است: خدا در همۀ موجودات حاضر است. آنان همه صور متکثر اویند. خداي دیگري نیست تا به طلبش برخیزیم. تنها آن کس به خدا خدمت می کند که خادم دیگران باشد.
نامش را از نارندرنات دوت به ویویکاننده تغییر داد، از هند درآمد تا در خارج از کشور، براي رسالت راماکریشنا پولی فراهم کند. در سال 1893 خود را در شیکاگو یافت، مفلس و تهیدست. روز بعد در مجلس ادیان، در بازار مکارة جهان، ظاهر شد و در مقام نمایندة آیین هندو، در آن اجتماع سخنرانی کرد. وي با شخصیتِ باشکوه و بشارتش براي وحدت همۀ ادیان و اصول سادة اخلاقیش که می گفت خدمت به خلق بهتر از عبادت خالق است همۀ حاضران را مفتون خود ساخت؛ به افسون بلاغت و فصاحت او، الحاد به صورت مذهبی شریف تلقی شد و کشیشیان درست پندار به «کتفری» احترام می نهادند که می گفت: «خدایی جز روانهاي موجوداتِ زنده وجود ندارد.» چون به هند بازگشت، به هموطنانش شریعتی عرضه کرد که از زمان وداها تا آن زمان هیچ هندویی چنین شریعتی عرضه نداشته بود:
«ما دینی می خواهیم انسانساز... این رازورزیهاي ناتوان را رها کنید و نیرومند باشید تا پنجاه سال آینده... چیزهاي دیگر و خدایان بیهوده را از ضمیرتان بزدایید. این تنها خدایی است که بیدار است، -یعنی- نژاد خود ما که دست، پا و گوشهایش همه جا پیداست؛ همه چیز را در بر می گیرد... نخستین پرستش، پرستش کسانی است که پیرامون ما هستند... اینها همه خدایان ما هستند -این انسانها و این جانوران- و نخستین خدایانی که ما باید بپرستیم، هم میهنان خود ما هستند.
از اینجا تا گاندي بیش از یک گام فاصله نبود. 
تاریخ تمدن - ویل دورانت

زن در آیین کهن هندو



زن موجودي بود دوست داشتنی، اما پست؛ بنا بر یک افسانۀ هندو، در آغاز که توشتري، صنعتگر آسمانی، خواست به آفرینش زن بپردازد، دریافت که هرچه مصالح داشته در ساختن مرد به کار برده و از عناصر جامد چیزي برایش نمانده است. براي حل این دشواري، زن را با آمیزه اي از خرد و ریزها و مانده هاي آفرینش شکل بخشید، بدین گونه: گردي ماه و پیچ و خمهاي گیاهان رونده، چسبندگی پیچکها، لرزش علف، باریکی نی، شکوفۀ گلها، سبکی برگها، انعطاف خرطوم فیل، نگاههاي آهو، گرد آمدن دسته هاي زنبور، شادي پرنشاط فروغ آفتاب، گریستن ابرها، بی آرامی بادها، هراسانی خرگوش، رعونت طاووس، نرمی سینه طوطی، سختی خارا، حلاوت عسل، درنده خویی ببر، شعلۀ گرم درنده خویی ببر، شعلۀ گرم آتش، سرماي برف، چهچۀ کوتاه زاغ، نغمه کوکوي هندي »کوکیله« دورنگی درنا، و وفاداري غاز سرخ (چکره واکه) را گرفت و همه را به هم آمیخت و زن را ساخت و او را به مرد داد.
با اینهمه به رغم تمام این تجهیزات، زن در هند وضع خوبی نداشت. آن وضع عالی، که در روزگار ودایی داشت، تحت تأثیر روحانیان و نمونۀ زن اسلامی، همه برباد شد. قانون نامۀ مانو، با عباراتی از زن نام می برد که یادآور دورة اولیۀ الاهیات مسیحی است. «سرچشمۀ ستیز، زن است؛ سرچشمۀ وجود زیرین زن است؛ پس باید از زن پرهیز کرد.»
در عبارت دیگري آمده است که: زن می تواند در زندگی نه فقط مردکانا، بلکه مرد دانا را هم از راه راست به در کند و می تواند او را به بردگی هوس یا خشم بکشاند.
بنابر همین قانون نامه، زن در تمام عمر باید تحت قیمومیت کسی باشد: نخست پدر، سپس شوهر و سرانجام هم پسرش.
زن، شوهرش را با فروتنی؛ «آقا»، «سرور» و حتی «خدای من» خطاب می کرد و در میان مردم چند قدم پشت سر شوهرش راه می رفت؛ بندرت از مرد سخنی می شنید. از او انتظار می رفت که عشق را با حداکثر خدمتگزاري دقیق و صادقانه نشان دهد، غذا را آماده کند، پس از آنکه دیگران غذایشان را خوردند او پسمانده شوهر و پسرانش را بخورد.
زن وفادار باید به سرورش چنان خدمت کند که گویی او خداست؛ هرگز کاري نکند که رنجی از او به شوهرش برسد؛ وضع اجتماعی مرد و داشتن یا نداشتن فضایل تأثیري در این امر ندارد و در وقت خواب پاهاي شوهرش را در آغوش بگیرد.  همسر که سر از فرمانبرداري شوهرش بپیچد در تناسخ بعدي شغال خواهد شد.
بنا بر مانو در نمایشنامه چیترا، اثر تاگور، چیترا چنین می گوید:
زن آنگاه زن است که با لبخندها و اشکها، و خدمات و نوازشهاي محبت آمیز خود خویشتن را به گرد دلهاي مردان بیاویزد؛ در چنین صورتی وي خوشبخت است. علم و دستاوردهاي بزرگ او را به چه کار آید؟

تاریخ تمدن  - ویل دورانت

زندگی اکبر شاه، پادشاه بزرگ هندوستان



در مدت تبعید و فقر، از همسرش صاحب پسري شد که او را از روي دینداري محمد نامید، اما او را بعدها در هند اکبر «بسیار بزرگ» نامیدند در بزرگ کردن او از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند. حتی اجدادش هم، هرگونه شرط احتیاط را به جا آورده بودند، چون در رگهاي او خون بابر و تیمور و چنگیزخان جاري بود. برایش معلمان بسیاري به خانه آوردند، اما او آنان را از خود می راند و از نوشتن سر باز می زد. در مقابل، خود را، با ورزش مداوم و خطرناك، براي شاهی تربیت می کرد، سوارکاري کامل شد؛ چوگان شاهانه بازي می کرد؛ هنر رام کردن رمنده ترین فیلان را می دانست؛ همیشه آماده بود که راهی شکار شیر یا ببر شود؛ تن به هر خستگی می داد و به تن خویش با همۀ خطرها روبه رو میشد. مثل هر ترك اصیلی، از ریختن خون انسان بیزار نبود. وقتی که در چهارده سالگی از او خواستند که با کشتن یک اسیر هندو، لقب غازي «کافرکش» بگیرد، او با یک ضربۀ شمشیر آن مرد را گردن زد. اینها سرآغازهاي درنده خویانۀ کار مردي بود که مقدر بود از فرزانه ترین و با فرهنگترین همۀ شاهانی باشد که تاریخ تاکنون شناخته است. در هجده سالگی اداره کامل امور را از وکیل السلطنه تحویل گرفت. قلمروش یک هشتم گسترة خاك هند بود، به صورت کمربندي به پهناي چهارصد و هشتاد کیلومتر که از مرز شمال باختر در مولتان آغاز و به بنارس در خاور ختم می شد. با شور و ولع پدربزرگش، به راه افتاد تا این مرزها را گسترش دهد؛ با یک سلسله جنگهاي خونین، فرمانرواي هندوستان به استثناي موار شد، که یک قلمرو کوچک راجیوتها بود. چون به دهلی بازگشت زره از تن باز کرد و زندگانی را وقف نوسازي ادارة قلمروش کرد. قدرتش مطلق بود  و صاحبان همۀ مناصب مهم را، حتی در استانهاي دوردست، خود او برمی گماشت. دستیاران اصلی او چهار نفر بودند. همین که حکومت اکبر قوام و اعتباري یافت دیگر کمتر به قدرت نظامیش تکیه کرد و به یک ارتش ثابت بیست و پنج هزار نفري قانع بود. در زمان جنگ، امراي نظامی ولایات سپاهیانی می فرستادند و این نیروي متوسط را تقویت می کردند، و این یک ترکیب موقت بود که عامل مؤثري در سقوط سلسلۀ تیموریان هند در عهد اورنگ زیب شد. بازار رشوه خواري و اختلاس در میان حکام و زیردستهایشان گرم بود، از این رو بیشتر وقت اکبر، مصروف مقابله با این فساد می شد. با صرفه جویی دقیقی خرج دربار و درگاهش را منظم می کرد؛ قیمت غذا و چیزهایی را که برایشان می آوردند و دستمزد کارگرانی را که اجیر دولت بودند معین می کرد. چون درگذشت، نقدینۀ خزانه اش معادل یک میلیارددلار، و امپراطوریش نیرومندترین امپراطوري روي زمین بود. قانون و مالیات سخت و سنگین بود، اما نه به سنگینی زمان پیش از او. بهرة زمین از شش یک تا سه یک محصول گرفته می شد و مالیات زمین سالانه به1000000000  دلار می رسید. امپراطور قانونگذار، مجري و قاضی بود؛ او در مقام دیوان عالی، ساعتها وقتش را صرف شنیدن حرفهاي دادخواهان مهم می کرد. بنابر قانون او، ازدواج در صغرسن و ساتیِ اجباري (فاحشگی) ممنوع، و ازدواج مجدد بیوگان مجاز شد. رسم بردگی اسیران و کشتار حیوانات را براي قربانی برانداخت و به همۀ ادیان آزادي داد؛ راه صاحبان استعداد، با هر عقیده یا نژادي، را باز کرد و رسم سرگزیت را برچید و آن جزیه اي بود که حکام افغان از هندوانی که به دین خود مانده بودند می ستاندند. در آغاز سلطنتش، قانون جزایی شامل مجازاتهایی مثل قطع عضو میشد. اما در پایان سلطنتش معتدلترین و مردمی ترین قانون نامۀ حکومتهاي قرن شانزدهم بود.
هر دولتی با عنف و خشونت آغاز می شود و اگر پا بگیرد، به نرمی و آزادي می گراید. اما قدرت فرمانروا غالباً ضعف حکومت اوست. چون پادشاهی اکبر تا حد زیادي به صفات برتر اندیشه و منش او وابسته بود، این خود تهدید آشکاري بود که این نظام با مرگ او تجزیه خواهد شد. داراي فضایل بسیاري بود؛ تعدادي از مورخان را در خدمت خود داشت: بهترین ورزشکار، بهترین سوارکار، بهترین شمشیرزن عصر، معماري بزرگ و عجیبتر آن که زیباترین مرد قلمرو خویش بود. درواقع دستهایی دراز، پاهایی خمیده، چشمهاي تنگ مغولی درشت، سرش متمایل به شانۀ چپ و زگیلی روي بینیش بود. بانظافت و وقار و آرامش، و چشمهاي درخشانش رفتار و می درخشید سیماي مطبوعی به خودمی گرفت؛ چشمهایش به قول یکی از معاصرانش چنان از غضب برق می زد که خاطی از وحشت به خود می لرزید. پوشاك ساده اي به تن داشت: کلاهی زربفت، نیم تنه و شلواري؛ پاي برهنه راه می رفت. چندان به فکر خوردن گوشت نبود و در اواخر عمر تقریباً یکسره آن را رها کرد؛ اما، با اینهمه، جسم و اراده اي نیرومند داشت؛ می گفت: درست نیست که انسان شکمش را مقبرة حیوانات بکند.  
در بسیاري از ورزشهاي پرتلاش سرآمد همه بود؛ روزي 9 فرسنگ پیاده روي در نظرش مهم نبود. چوگان را آن قدر دوست داشت که گوي درخشانی ابداغ کرده بود که شب هم بشود بازي کرد. انگیزه هاي خشونت آمیز خانواده اش را به ارث برده بود: در جوانی مثل معاصرانِ مسیحیش، می توانست مشکلات را با آدمکشی حل کند. کم کم یاد گرفت که به قول وودرو ویلسن، مسئول اعمال خودش باشد و از نظر رفتار منصفانه، که صفت شاهان شرقی نیست، از زمانۀ خود بسیار فراتر بود. عطوفتش حد و حصري نداشت و اغلب در این فضیلت از غایت حزم بخشنده بود.  تاریخ فرشته می گوید: «مال بسیار صرف امور خیریه می کرد؛ با همه مهربان بود، خاصه با فرودستان» می گذشت
یکی ازمعاصرانش او را مصروع وصف می کند؛ خیلیها می گفتند که بیمارگونه دستخوش غم می شد. شراب می نوشید و افیون می خورد تا شاید رنگ شادتري به واقعیت بزند، اما اندازه نگاه می داشت؛ پدر و بچه هایش هم همین عادت را داشتند، اما بدون آن که خویشتنداري او را داشته باشند. حرمسرایی داشت که با وسعت امپراطوریش متناسب بود.
بنا بر اخبار موثق، در آگره و فتح پور سیکري هزار فیل، سی هزار اسب، هزار و  چهارصد گوزن رام، و هشتصد صیغه داشت.
گفته می شد که زیاد زن داشت اما به نظر نمی رسد که میل جنسی وافر داشته باشد اما از این کار قصد و غرض سیاسی داشت؛ دختران راجپوت را به عقد خود در می آورد و به این ترتیب امراي راجپوت را راضی نگاه می داشت و به این شکل آنها را مکلف به حمایت از تختش می کرد؛ از آن زمان به بعد سلسلۀ تیموریان هند، خون نیمه بومی در تن داشت. یکی از راجپوتها، سپهسالارش بود و یک راجه به صدارتش رسید. اکبر رؤیاي یک هند متحد را در سر داشت.
ذهنش واقع بینی و دقت امثال یولیوس- قیصر یا ناپلئون را نداشت؛ به مسائل مابعدالطبیعه علاقه نشان می داد و شاید اگر از سلطنت کنارش می گذاشتند، زاهدي عارف می شد. فکرش مدام متوجه به کار بود، همیشه در حال ابداع چیزي بود و پیشنهادهاي اصلاحی می داد. مانند هارون الرشید شبها با لباس مبدل در شهر و حومه گردش می کرد و
از مشاهدة اصلاحاتی که به عمل آورده بود شادمان و شکوفان به خانه باز می گشت. در میان فعالیتهاي متنوع و متعددش، فرصتی هم پیدا می کرد تا کتابخانۀ بزرگی گرد آورد. این کتابخانه تماماً از کتابهاي خطی خوش خط بود که خوشنویسان چابک دست آنها را نوشته بودندو او آنان را کاملا، همتراز نقاشان و معمارانی می دانست که سلطنتش را می آراستند. از چاپ بدش می آمد، چون آن را یک کار ماشینی و غیرشخصی می دانست؛ چند نمونۀ برگزیدة چاپی اروپایی را که دوستان یسوعیش به او هدیه داده بودند، زود به دیگران بخشید. تعداد نسخ خطی کتابخانه اش را بیست و چهار هزار جلد رقم زده اند و آنهایی که فکر می کنند یک چنین گنج معنوي را می توان با مصطلحات مادي تخمین زد ارزش آن را 3500000 دلار دانسته اند. حامی بیدریغ شاعران بود و یکی از آنان، بیی بیربل، هندو را چندان دوست می داشت که از ملازمان درگاهش کرد و سرانجام هم منصب سرداري به او داد؛ او بالاخره در یکی از لشکرکشیها ضمن فرار کشته شد. اکبر دستیاران ادبیش را به ترجمۀ شاهکارهاي ادبیات، تاریخ و علم هندو به فارسی گماشت. فارسی، زبان دربارش بود. خودش هم بر ترجمۀ طولانی مهابهاراتا نظارت می کرد.
اما در پایان سلطنتش معتدلترین و مردمی ترین قانون نامۀ حکومتهاي قرن شانزدهم بود.
موسیقی و شعر هندو در آن عصر در اوج شکوفایی بود و نقاشی، اعم از سبک هندي و ایرانی، به تشویق او، در مرحلۀ اوج و کمال بود. در آگره بناي قلعۀ مشهوري را تحت نظارت خود قرار داد و در داخل آن پانصد بنا ساخته شد که معاصرانش آنها را در شمار زیباترین بناهاي جهان دانسته اند.
شاه جهان بی پروا آنها را فرو ریخت، به طوري که اکنون فقط از روي بقایاي معماريهای اکبر -نظیر مقبرة همایون در دهلی و بقایایی از فتح پور سیکري، که بقعۀ دوست محبوبش شیخ سلیم چشتی عارف آنجاست و از زیباترین بناهاي هند به شمار می رود- می توان در این باب قضاوت کرد.
میل شدید او به تفکر از علاقۀ وافرش به ساختمان و آبادي عمیقتر بود. این امپراطور، که تقریباً به همه کاري توانا بود، آرزو داشت فیلسوف شود کما اینکه بسیاري از فیلسوفان شوق امپراطور شدن دارند و نمی توانند ابهام مشیت الاهی را درك کنند که چرا تاج و تخت را از آنان دریغ می دارد. اکبر پس از جهانگشایی ناشاد بود، چون نمی توانست گرچه صاحب قلمرویی تا این حد پهناور بود و همۀ اسباب دولت را در دسترس داشت از کار آن سر درآورد.
می گفت: چون بزرگی حقیقی در به انجام رسانیدن مشیت الاهی است، از این کثرت فرق و عقاید آسوده خاطر نیستم؛ صرف نظر از این جاه و جلال ظاهريِ پیرامون خود، با کدام رضایت خاطري می توانم زمام این امپراطوري را برعهده بگیرم؟ چشم به راه آمدن مرد بصیر صاحب نظر و اصولیی هستم که مشکلات وجدانی مرا حل کند گفتگوهاي فلسفی برایم چنان جاذبه اي دارد که مرا از هر اندیشۀ دیگري فارغ البال می سازد؛ من، با اکراه، از گوش کردن به آنها، انبوه دانایان از هر ملتی و حکما خودداري می کنم تا مبادا از تکالیف ضروري روزمرة خود بازمانم و فرزانگان ادیان و فرق گوناگون به درگاه می آمدند و به گفتگوهاي خصوصی مفتخر می شدند. آنان پس از تحقیقها و پژوهشهایی که اوقات شبانروز آنان را به خود مشغول می داشت، دربارة دقایق علم، ظرایف عرفان، کنجکاویهاي تاریخ پس از تبلیغات فلسفی و عجایب طبیعت بحث و گفتگو می کردند.
اکبر می گفت: برتري انسان به گوهر خرد است.
مطالعۀ دقیق مهابهاراتا و آشنایی او با شاعران و دانایان هندو، او را به مطالعۀ ادیان هندي کشاند. دست کم، مدتی نظریۀ تناسخ را قبول داشت و قشته هاي دینی هندوان را بر پیشانی نهاده، در ملاء عام ظاهر شد و اتباع مسلمان خود را منزجر و شرمسار کرد. فراستی براي به دست آوردن دل پیروان همۀ ادیان داشت: زیرِ تنپوش، سدره می پوشید و زنار می بست که زردشتیها را راضی کند؛ شکار را ترك کرد و در روزهاي خاصی از کشتن جانوران خودداري ورزید تا پیروان آیین جین از او خرسند باشند. پس از آنکه، بر اثر اشغال گوآ به وسیلۀ پرتغالیها، و رفت آمد آنان، با دین مسیحیت آشنا شد، پیامی براي مبلغان آنها فرستاد و از آنان دعوت کرد که دو تن از دانایانشان را نزد او بفرستند. بعداً چند یسوعی به دهلی آمدند و چنان او را به مسیحیت علاقه مند کردند که به منشیانش دستور داد که عهد جدید را ترجمه کنند. به یسوعیها آزادي کامل داد که هر که را می خواهند به کیش مسیحی درآورند؛ به آنان اجازه داد که یکی از پسرانش را تربیت کنند. در عصري که در فرانسه کاتولیکها را می کشتند و در انگلستان الیزابت کاتولیکها را به قتل می رسانید و در اسپانیا دادگاه تفتیش افکار (انکیزیسیون) یهودیها را می کشت و غارت می کرد و در ایتالیا برونو را زنده زنده می سوزاندند، اکبر از نمایندگان همۀ ادیان دعوت کرد که در امپراطوري وي گردآیند. در این مجمع، وي از آنان دعوت کرد تا به صلح بگرایند؛ فرمانهایی دربارة شکیبایی در هر آیین و عقیده اي صادر کرد، و از هندو و بودایی و مسلمان زن گرفت تا شاهدي بر بیطرفی او باشد. پس از آنکه از تب و تاب جوانی افتاد، بزرگترین لذت او بحث آزاد در مسائل و عقاید دینی بود. عقاید و افکار جزمی اسلام را دور ریخته بود، تا آن حد که رعایاي مسلمان را رنجانید. قدیس فرانسوا گزاویه، با کمی مبالغه، می نویسد که: این شاه مذهب اسلام را نابود و یکسره بی اعتبار کرده است. در این شهر نه مسجدي هست و نه قرآنی.
شاه اعتقادي به وحی و الهام نداشت و هر چه را که نتوان با علم و فلسفه تأیید و تصدیق کرد نمی پذیرفت. از عجایب کارهاي او اینکه دوستان و پیشوایان فرق گوناگون را گرد هم جمع و با آنها از شامگاه پنج شنبه تا ظهر جمعه بر سر دین بحث می کرد. وقتی روحانیون مسلمان و کشیشان یسوعی نزاع می کردند او هر دو دسته را ملامت می کرد و میگفت خدا را باید از راه عقل پرستید. اما درواقع نامگذاري براي آن نشناختنی کاري بیهوده است. احتمالا در ابراز این عقیده تحت تأثیر اوپانیشادها و کبیر بوده است. برخی از مسلمانان پیشنهاد کردند که اوردالی آتش آزمون مسیحیت در برابر اسلام باشد: می بایست ملایی قرآنی بردارد و کشیشی یکی از انجیلها را و پا به آتش بگذارند و هر که از آتش بیرون آمد و نسوخت او را معمم حقیقت بدانند.
اکبر چون از آن روحانیون که چنین آزمایشی را پیشنهاد کرده بودند خوشش نمی آمد، به گرمی از این پیشنهاد استقبال و حمایت کرد، ولی کشیش یسوعی نگفت که این کار خطرناك است، بلکه آن را کفرآمیز و خلاف شرع دانسته، رد کرد. به تدریج گروههاي متالهین رقیب از این مباحثات کناره گرفته، آن را براي اکبر و مقربان خردگرایش گذاشتند.
اکبر، که از طرفی از دسته بندیهاي دینی قلمروش به ستوه آمده و از طرف دیگر از این اندیشه نگران بود که مبادا بعد از مرگش این فرق، شیرازة پادشاهیش را از هم بگسلند، سرانجام خود بر آن شد که دین نویی را ترویج کند که به شکل ساده اي جوهر این دینهاي متخاصم را در برداشته باشد. بارتولی، مبلغ یسوعی، دربارة این مسئله چنین اظهار نظر می کند:
یک شوراي عمومی را فراخواند و تمام استادان علم و دانش و فرماندهان نظامی شهرهاي آن حوالی را دعوت کرد به استثناي پدر ریدولفو، که کار اکبر را نوعی توهین نسبت به مقدسات می دانست و به هیچ وجه حاضر نبود از مخالفت با آن دست بردارد. وقتی که همه حاضر شدند، با روح سیاست زیرکانه و دغلکارانه اي چنین گفت: براي امپراطوریی که یک تن بر آن حکومت می کند شایسته نیست که در بین اعضایش تفرقه باشد و هریک با دیگري مخالفت بورزد؛ اکنون، به تعداد ادیان دسته بندي و فرقه هست. پس، ما باید آنها را یکی کنیم، اما به شکلی که هم «یکی» باشد و هم «همه». با این مزیت بزرگ که آنچه را در دینی خوب است از دست ندهد و از آن طرف هم آنچه را در آن دیگري بهتر است به دست آورد. به این طریق خدا را بزرگ خواهیم داشت؛ به مردم صلح و به امپراطوري امنیت خواهیم داد. آن مجمع به ناچار با این نظر وي موافقت نشان داد و او منشوري صادر کرد مبنی بر اینکه او رئیس مسلم آن کلیساست- و این کمک اصلی مسیحیت به این دین نو بود. این دین، به بهترین سنت هندو، وحدت همه خدایی بود، جرقه اي از عبادت مهر و آتش زرتشتیان، و یک سنت نیمه جین، یعنی خودداري از گوشتخواري. کشتن ماده گاو گناه بزرگی بود.  هیچ چیز بیش از این نمی توانست هندوان را خشنود و مسلمانان را ناخشنود کند. فرمان دیگري گیاهخواري را، لااقل سالی صد روز، براي تمام مردم اجباري کرده بود و با توجه بیشتر به عقاید بومی، خوردن سیر و پیاز هم ممنوع شد. مسجدسازي، روزة ماه رمضان، زیارت مکه و سایر رسوم مسلمانان ممنوع شد. خیلی از مسلمانان، که در برابر این فرمان ایستادند، تبعید شدند. در وسط دیوان صلح فتح پورسیکري، معبد دین متحد ساخته شد که هنوز در آنجا هست که نشانۀ امیدواري عمیق امپراطور به این امر بود که اکنون همۀ ساکنان هند برادر خواهند بود و یک خدا را خواهند پرستید. دین الاهی اکبر، به عنوان مذهب، هیچ گاه توفیقی نیافت؛ اکبر دریافت که نیروي سنت بیش از لغزش ناپذیري اوست، چند هزار نفري به آیین نو او گرویدند و این عمل بیشتر وسیله اي براي جلب توجه مقامات رسمی بود؛ اکثریت عظیم مردم همچنان به ادیان موروثی خود چسبیده بودند. از نظر سیاسی، این ضربه چندین نتیجۀ مفید داشت؛ برافتادن جزیه و مالیات زیارت از هندوان، آزاد شدن همۀ ادیان؛ ضعیفتر شدن تعصب مذهبی و جزمگرایی و تفرقه، از زشتی خودپرستی و زیاده رویهاي مکاشفۀ اکبر کاست و سبب شد که او حتی وفاداري هندوانی را که عقیده اش را قبول نداشتند هم جلب کند. مقصود اصلیش، که همان وحدت سیاسی هند بود، تا حد زیادي حاصل شده بود.
دین الاهی براي همدینان مسلمان او موجب رنجش و آزردگی تلخی شد و یک بار کار به شورش کشید، تا آنجا که شاهزاده جهانگیر را به دسیسه هاي خیانتکارانه بر ضد پدر برانگیختند. این شاهزاده شکایت می کرد که اکبر چهل سال سلطنت کرده است و چنان بنیۀ نیرومندي دارد که به نظر نمی آید به این زودیها بمیرد. جهانگیر سپاهی مرکب از سی هزار سوار ترتیب داد و ابوالفضل علامی دکنی را که مورخ درگاه و نزدیکترین دوست اکبر بود کشت و خود را امپراطور نامید. اکبر این جوان را به تسلیم ترغیب کرد و پس از یک روز او را بخشود؛ اما، بر اثر بیوفایی پسر و نیز مرگ مادر و دوستش، دلشکسته شد و به صورت طعمۀ سهل الوصولی براي آن دشمن بزرگ درآمد. در آخرین روزهاي عمرش فرزندانش از او غافل ماندند و تمام همّشان مصروف نزاع بر سر تاج و تخت بود. به هنگام مرگش تنها چند تن از نزدیکانش بر بالینش بودند. احتمالا اسهال خونی گرفته، یا شاید هم جهانگیر مسمومش کرده بود. ملایان به بالینش آمدند که او را به اسلام بازگردانند، اما ناکام شدند. شاه درگذشت، بی آنکه از دعاي هیچ یک از فرقه هاي مذهبی نصیبی برده باشد. تشییع جنازه به سادگی برگزار شد؛ جمعیتی در آن شرکت نداشت و پسران و درباریانش که در این واقعه جامۀ عزا پوشیده بودند همان شب آن را از تن درآوردند و از اینکه وارث قلمروش شده بودند شادمانیها کردند؛ براي دادگرترین و فرزانه ترین فرمانروایی که آسیا تاکنون به خود دیده است، مرگ تلخی بود.
تاریخ تمدن  - ویل دورانت