۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

داستانِ «دکتر ج.»

داستانِ «دکتر ج.»
داستانی دارم که بد نیست خیلی ها بشنوند.
در ابتدا بگویم که من آدمِ بد دهنی نیستم و دوست ندارم که متنهایی مبتذل بنویسم اما این یکی کاری کرده که نمیشود مبتذل ننوشت و برای این که موضوع به صورتِ واقعی به خواننده منتقل شود چاره ای نیست جز این که بعضی مطلب به زبانِ عامیانه نوشته شود. در هر صورت در همین جا از شما عذرخواهی میکنم.
در بیمارستانِ حضرتِ رسول اکرم رشت، فردی کار میکند که داستانی بسیار جذاب دارد و شنیدنش خالی از لطف نیست. این فرد که به دکتر ج. معروف است، در چند سال گذشته یکی از داستانهای معروفِ فساد را در کشور داشته و همچنان مشغول به کار میباشد.
یادم می آید در ابتدای انقلاب، افرادی را از کار بر کنار میکردند و یا زندانی میشدند که به فتوای علما «اشتهار به فساد» داشتند. حال ممکن بود این شهرت به فساد در اثر یک اشتباه برای فرد ایجاد شده بود مثلاً در کاباره به رقصِ خانمی نگاه کرده بود و بعد که انقلاب شد و این کارها را «اَخ» کردند آن بیچاره هم شهرت به فساد پیدا کرد.
بگذریم اشتهار به فساد یکی از دلایلی است که در کشور ما ایران و در خیلی از کشورها باعث میگردد تا از فعالیتِ اشخاص در ادارات و شرکتها جلوگیری شود و با آن برخوردِ قانونی نیز میشود.
حال به داستانِ خودمان برگردیم. «دکتر ج.» یکی از بهیارانِ شاغل در بیمارستان میباشد که از اشتهار به فساد دارد. البته من خودم چیزی از او ندیده ام ولی خیلی ها او را مفسد فی الارض میدانند. این بابا یکی از اون نوادرِ روزگاره که نسبت به هیچ زن و دختری گذشت ندارد و در هر فرصتی از هر دافی، کامی میگیرد.
این «دکتر ج.» از اهالی یکی از روستاهای اطرافِ شهر رشت است و به اهالیِ محل نیز گفته که «من در بیمارستان، پزشک هستم»  و هر کسی که از اهالی روستایش به بیمارستان میآید سراغِ «دکتر ج.» را میگیرد و به همین خاطر است که این بهیار به «دکتر ج.» معروف شده است.
چند سالِ قبل، «دکتر ج.» توی بخش جراحی مردان کار میکرد و دوستان و همکارانش از روابطِ زیبای وی با همراهانِ بیماران و نیز ملاقات کنندگان خاطراتِ زیادی دارند. من خودم نیز به عینه شاهد برخی موارد بوده ام که البته به آنها فقط میتوان عنوانِ «لاس خشکه» داد اما داستانِ ما خیلی از این بیشتر مطلب دارد. خلاصه از چند سال قبل میگفتم. دو تا همکار خدماتی داشتیم که آنها هم تو کارِ خانم بازی بودند و البته هر دو هم متاهل بودند. یک روز این دو تا خدماتی، یک خانمی که همراهِ بیمار بود را تور میزنند و در راه روی طبقه پایین با وی مشغولِ صحبت میشوند تا قرار و مدار بگذارند. «دکتر ج.» که از راهرو رد میشود متوجه موضوع میشود و تازه میبیند که آن خانم از همراهانِ بیماری است که در بخشِ خودش بستری است. به همین خاطر وقتی که خانم بالایِ سرِ بیمارش برمیگردد، «دکتر ج.» نیز وی را صدا میکند و به او میگوید که «ای بابا، عزیز دل برادر، چرا با خدماتی، چرا با آدمِ بد تیپ و بد لباس، مگر من مرده ام که تو با آنها بپری، بیا پیشِ خودم، من دکترم اما اونها خدماتی اند و ...».
و با چرب زبانی خانم را تور میکند و از چنگ آن دو مفلوک بیرون میآورد. میگویند که آن شب تا صبح «دکتر ج.» صفایی کرده است با آن زیدِ مربوطه.
فردا صبح که آفتاب بیرون میآید آن زیدِ معروف با توصیه های «دکتر ج.» از آن دو خدماتی شکایت میکند که «ای وای مگر این بیمارستان صاحب ندارد؟ مگر شماها خواهر مادر ندارید؟ مگر اینجا مملکت اسلامی نیست؟ و از این کولی بازیها».
پیش رییس بیمارستان میرود و شکایت از آن دو خدماتی بیچاره ای میکند که فقط نیتِ پلید در سر داشته اند. بعد از تشکیل پرونده برای آن دو مفلوک، یکی از آنها که به اشتباهِ خود اعتراف کرده و عذرخواهی میکند و تعهد میدهد که دیگر تکرار نکند، بعد از دو ماه از بیمارستان به بهانه دیگری اخراج میشود ولی دومی که اصلاً اعتراف نمیکند و منکر همه چیز میشود، الآن هنوز هم در بیمارستان شاغل است. البته خیلی سر به زیر شده و ظاهراً دیگر از آن کارها نمیکند.
این دو نفر، کارد خورده و زخمی شده، تصمیم میگیرند هر طور که شده تلافی کنند و «دکتر ج.» را رسوا نمایند که «بابا تو خودت از ما بدتری، خودت با یارو خوابیدی و برای ما پاپوش دوختی که میخواستیم با او بخوابیم؟»
خلاصه «دکتر ج.» که معتاد به روابطِ نامشروع بوده، به این حس انتقام جویی اهمیتی نمیداده و فکر میکرده که همه چیز امن و امان است.
چند وقت بعد که دکتر دوباره فیلش یادِ هندوستان میفتد و کسِ دیگری را تور میزند، چشمهای خونبارِ یکی از آن دو خدماتی این را میبیند و نقشه ای میکشد. صبر میکند که تا مثلِ همیشه «دکتر ج.» همراه با یاروی مورد نظر واردِ اتاقِ استراحتِ پرسنل شوند. این اتاق استراحت دارای دو تخت جهت استراحتِ پرسنل است و پنجره ای دارد که از راهروی بخش میتوان داخلِ اتاق استراحت را دید.
پس از مدتی، خدماتی مورد نظر با سورپروایز، نگهبان و مسئولِ شیفت تماس میگیرد که بله و بیایید و ببینید که بعععععععله.
آنها هم میآیند و از اینجا به بعد روایات مختلف است. نگهبانی که آنجا رفته بود میگوید: «دو پا میدیدم که از پنجره معلوم بود». یکی از پرسنل میگوید: «وقتی دربِ اتاق را زدند چند دقیقه طول کشید تا «دکتر ج.» آمد و درب را باز کرد و وقتی از او پرسیدند که چه کسی داخل اتاق است دکتر گفت که یکی از دوستانِ همسرم است که چند سوال پرسیده و من هم برای جواب دادن به سوالاتِ وی، او را به داخلِ اتاق دعوت کرده ام. در ادامه میخواهند که یارو از اتاق بیرون بیاید که «دکتر ج.» به داخل اتاق رفته و درب را قفل کرده  پس از چند دقیقه درب را باز کرده و یارو بیرون آمده و همان حرفهای «دکتر ج.» را تایید نموده است. بگذریم از این غافلگیری افسانه ها درست شد و بنده خوش خیال فکر میکردم که با این اتفاق، یکی از افرادی که اشتهار به فساد دارد، شرش از بیمارستان کنده میشود.
اشتباهات از اینجا شروع شد. به جای این که «دکتر ج.» را تحویل قانون بدهند تا تکلیفِ وی روشن شود برای جلوگیری از بی آبرویی و بدنامیِ بیمارستان روی این قضیه سرپوش گذاشتند و وی را به حراست بردند. بعد گفتند که تا آبها از آسیاب بیفتد، دکتر را به لنگرود منتقل کنیم. میگویند که رضایت نامه ای روی پرونده اش گذاشتند که «پرسنل خوب و کاری است و خانواده زنش در لنگرود هستند و مشکل رفت و آمد دارد و از این حرفها» و دکتر را با سلام و صلوات به لنگرود منتقل کردند.
میگویند که پس از چند وقتی «دکتر ج.» در لنگرود هم با یک یارویی دستگیر شد و پس از تعیین تکلیف از مرکز استان، آنها هم رضایت نامه ای دادند و «دکتر ج.» را با سلام و صلوات به بندرانزلی منتقل کردند. در آنجا نیز همان داستان تکرار شد و این بار آنقدر مشکل ساز شد که مدیر درمانِ وقت همراه با معاونت اداری استان، شخصاً برای رسیدگی به انزلی رفتند. خدا عالم است ما که فقط از دور شنیده ایم ولی گفتند که قرار است «دکتر ج.» به لوشان که منطقه ای بسیار بد آب و هوا البته در مقایسه با رشت است، منتقل شود.
در این حیض و بیض، ناگهان شنیدیم دستوری آمد که «دکتر ج.» تا زمانِ نوبتِ دادگاهِ خلفاتِ اداری، تعلیق است و حق ندارد سرِ کار بیاید.
از آن پس شایعه ها در مورد «دکتر ج.» زیاد شد. رییسِ بیمارستان نیز در این مدت عوض شد و انتظار میرفت که رییس جدید پیگیرِ این ماجرا باشد. تا این که از یک سال قبل شایعاتی پیچید که «دکتر ج.» در حالِ انجامِ وظیفه در درمانگاهِ فرهنگ در داخلِ شهر است. این شایعه با اطلاعاتِ بعدی قوت پیدا کرد که:
«دکتر ج.» به دادگاهِ تخلفاتِ اداری رفته و دفاعِ جانانه ای از خود نموده بر این اساس که «بیمارستان برای من پاپوش درست کرده و چون در مقابلِ خلافهای روسا در بیمارستان ایستادگی کرده ام و میخواستم جلوی فساد را بگیرم، افرادِ فاسد برای من پاپوش دست کرده اند تا مرا بدنام نمایند. شاهدِ من نیز رضایت نامه هایی است که در پرونده ام موجود است. یکی از رشت به لنگرود، یکی از لنگرود به انزلی، یکی از انزلی به لوشان. مگر میشود که پرسنلی خلافکار باشد آن هم در حد تیم ملی اما روسای سه مرکز برای وی رضایت نامه صادر کنند و با انتقالِ او موافقت کنند؟
و با این پشتوانه که اگر من این همه تخلف کرده ام پس چرا من را قانوناً به ناحیه انتظامی تحویل ندادند تا محاکمه و محکوم شوم و نیز به علت نبود ادله محکمه پسند «دکتر ج.» تبرئه شد و دادگاه تخلفات اداری رای به بی گناهیِ وی داد.
از چند ماهِ پیش شایعه شد که «دکتر ج.» در درمانگاه فرهنگ کار میکند. من خودم از رییس بیمارستان پرسیدم که آیا صحت دارد وی گفت که حکم اخراجِ وی صادر شده و باید ابلاغ شود تا وی اخراج شود. اما همچنین «دکتر ج.» در درمانگاهِ فرهنگ کا رمیکرد. تا این که چند روز پیش شنیدم که دوباره به بیمارستان برگشته و در همان بخش جراحی مردان مشغول به کار شده و در ضمن تمامِ حقوق و مزایای مدتی که تعلیق بوده را هم به وی داده اند.
حالا  من مانده ام با چند سوال اساسی.
1-آیا این روال قانونی بوده و درست انجام شده است؟
2-آیا سرپوش گذاشتن روی چنین خلافی واقعاً مصداقِ «خداوند ستار العیوب است» پس ما هم نباید عیبهای دیگران را بر ملا کنیم است؟
3-با این کار آیا آبروی بیمارستان خریده شد؟
4-آیا هیچ کدام از پرسنل در این مورد خارج از بیمارستان حرفی نزده اند؟
5-آیا قانون در موردِ همه افراد چنین گذشتی دارد؟ اگر دارد پس چرا در موردِ آن دو خدماتی نداشت که یکیشان اخراج شد؟
6-آیا اگر این فرد تحویل قانون داشده میشد و با وی برخورد قضایی میشد، مردم با خیالِ راحت تری بیمارانِ خود را در بیمارستان بستری نمیکردند؟
7-آیا مسئولانِ بیمارستان الآن وجدانِ آسوده ای دارند؟
8-آیا الآن بقیه پرسنل نسبت به امانت داری و خیانت نداری بی تفاوت نشده اند؟
9-آیا بینِ کسی که اشتهار به فساد دارد و کسی که ندارد هیچ فرقی نیست؟
در انتها نیز در خواست دارم که مسئولین بیمارستان اگر مدرکی دارند که خلافِ این مدعا را اثبات میکند، یک روز در سالن آمفی تئاتر بیمارستان و آن هم در حضور همه پرسنل، مدارک را ارائه دهند تا هم از «دکتر ج.» بابتِ تهمتِ ناروایی که به وی زده شده رفعِ تهمت شود و هم این سوالات و سوالاتِ  بسیارِ دیگری که در ذهنِ پرسنل در این مورد وجود دارد، پاسخ داده شود.
در انتهای داستان باید بگویم که این داستان کاملاً واقعی است و هر کس که راهش به این بیمارستان افتاد از هر کدام از پرسنل بپرسد، روایتی از این داستان را خواهد شنید. امیدوارم که بالاخره پس از چند سال جوابی محکمه پسند از سوی مسئولین بیمارستان به این پرسش ها داده شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر