۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

مرگ


مرگ
شروعی است برای یک سری زندگی. هر مرگی باعث ایجاد تعدادی زندگی میگردد. شروع و ادامه حیات وابسته به مرگ است.
در حقیقت موجودات زنده، انرژیهای موجود در جهان را در خود زنده میکنند. انرژیهایی مانند الکتریسیته، گرما، حرکت و در صورتی که این انرژیها تبدیل و تعدیل نشوند گردش انرژی و تحول در روند زندگی اتفاق نمیفتد.
اندکی تفکر و تعمق باعث درک این مطلب خواهد شد که اگر مثلا موجودی به نام زرافه، در طول 20 سال زندگی خود، فقط جذب انرژی و مواد معدنی داشته باشد و هیچ قسمتی از آن را پس ندهد، باعث خواهد شد که میزان بالایی از مواد آلی و معدنی در بدنش انباشته شود و در این مدت از ایجاد موجوداتی که با آن مواد آلی و معدنی باید تولید شوند جلوگیری خواهد شد.
اگر دقت نمایید مردمانی که در قدیم زندگی میکردندتابع اصل یا همان قانون جنگل بودند و فقط  آنهایی که قوی بودند زنده می ماندند و مردم ضعیف از نظر جسمانی محکوم به فنا بودند. به همین خاطر فقط نژادهایی در دنیا ماندگار بودند که از نظر ژنتیکی در برابر سایر موجودات مقاوم بودند. اگر چنین نبود، یک بیمار واگیردار و فراگیر مانند طاعون میتوانست نسل انسان را منقرض نماید ولی میبینیم که یک سری از انسانها توانستند از این بیماریهای خطرناک جان سالم به در ببرند و اینها انرژی باقی مانده از بقیه انسانها را تصاحب نمایند.
پادشاهان و درباریان و طبقه مرفه، به خاطر استفاده از مواد آلی مناسب و انرژیهای بیشتر و مفیدتر، معمولا در بیماریهای واگیردار کمتر گرفتار میشده و به همین خاطر نامهای پادشاهان و دربارین، کمتر د رمیان کشته شدگان در بیماریهای عمومی دیده میشود.
باید توجه کرد که ارژیهای و مواد روی کره زمین، میزان ثابتی دارد و اینها فقط تغییر شکل میدهند به همین خاطر، به لطف پزشکی و امکانات بهداشتی، افراد بیشتری زنده هستند و زندگی میکنند و مقدار ثابت انرژی باید در بین تعداد بیشتری از افراد تقسیم شود و این مسئله باعث کاهش سطح انرژی ثابت در بین تعداد بیشتری از افراد میشود و این باعث کوتاه شدن دوره زمانی ماندگاری انرژی در بدن هر شخص میگردد یعنی افزایش تعداد استفاده کنندگان از انرژی ثابت = کاهش زمان استفاده از آن
با توجه به آمارهای جهانی، در کشورهای پیشرفته از نظر سطح زندگی، مانند کانادا، سوئد، سوئیس، نروژ و ... طول زندگی مردم به خاطر نوع زندگیشان بیشتر شده است و این باعث خواهد شد که انها میزان بیشتری از انرژی و مواد را در خود ذخیره نمایند و به همین خاطر در کشورهایی مانند سومالی و سودان و ... انسانهای دیگری با کمبود منابع انرژی روبرو شده و در نتیجه عمر متوسط کوتاهتری دارند.
در چنین شرایطی، میازن مرگ و میر در برابر قرون گذشته چندین برابر خواهد گردید. بدنها به خاطر تغییرات ژنتیکی ضعیفتر شده اند و مقاومت کمتری نسبت به بیماریها دارند و پزشکان برای کمبودهای مواد آلی و معدنی، با دادن داروها شیمیایی، آن را جبران میکنند و برای تولید این داروها، باید میزان زیادی از مواد آلی و معدنی از طبیعت خارج شود و تبدیل به دارو شود . سرعت این چرخه معیوب روز به روز در حال افزایش است.
نقش مرگ در موجودات زنده و از جمله انسان، محور اصلی چرخه تبدیل مواد به یکدیگر را بازی میکند. به همین خاطر برای جلوگیری از عمرکوتاه و افزودن به عمر موجودات زنده، باید تعداد موجودات زنده کم شود تا میزان انرژی بیشتری به هر فرد برسد. با این کار تعداد افراد با طول عمر بیشتر و مفیدتر ایجاد خواهد شد.
کاهش تعداد موجودات زنده نیز به دو صورت اتفاق میفتد:
1-جلوگیری از تولد موجود زنده
2-افزایش میزان مرگ و میر موجود زنده
هر مرگی باعث میشود که میزان بالایی از مواد معدنی و آلی، آماده شود برای استفاده سایر موجودات زنده و اگر بتوان هر دو مورد بالا را به اجرا گذاشت میتوان هم طول عمر را زیاد کرد و هم کیفیت آن را بالا برد و هم تغییرات ژنتیکی مثبت را در انسانها به وجود آورد.
وقوع جنگهای منطقه ای و دو جنگ جهانی، شیوع بیماریهای مرگبار در سطح وسیع مانند وبا و طاعون، ابولا و ایدز و ... نیز در همین جهت اتفاق میفتد. یعنی موجوداتی که نیاز به انرژی دارند، زمانی که انرژی را نمیتوانند به دست بیاورند، برای ادامه حیات خود مجبور به حرکت به مکانهای داری انرژی هستند و در این راستا، تغییرات ژنتیکی و حمله به سایر موجودات زنده را نیز در دستور کار خود دارند و این کار را با ایجاد بیماری در میزبانان خود و یا با زور توپ و تفنگ و ... انجام میدهند.
در نهایت در هر دو روش گفته شده، یعنی جنگ و بیماری، زمانی روند مرگ عقب میفتد که تعادلی در بین انرژی و مواد و موجودات به دست بیاید.
بیماریها اما داستانشان متفاوت است. هر گاه میخواهید در مورد کسی یا چیزی قضاوت بهتری انجام دهید باید خودتان را در جای آن شخص یا چیز قرار داده و از دید او نیز به قضیه نگاه کنید. بیماری، از نظر کسی که به آن دچار شده است بیماری و بد میباشد ولی از نظر عامل بیماریزا، این یک روند طبیعی و معمول است که همه جانداران باید از انرژیهای یکدیگر استفاده نمایند.
مثالی میزنم تا موضوع بهتر روشن شود. اگر گرگی انسانها را بدرد، ما میگوییم که گرگ هار بوده و خوی وحشی گری و درندگی دارد ولی اگر انسانی گرگی را شکار کرده و پوستش را کف اتاقش پهن نماید، میگوییم چه شجاعتی داشته که گرگ را شکار کرده است. حال جای دو موجود را عوض نماییم. گرگی که انسان را دریده است، گرگهای دیگر به او میگویند چقدر شجاعی که انسانی را دریده ای و اگر انسانی گرگی را بکشد گرگها میگویند آن انسان وحشی و درنده خو میباشد.
حال وقتی بیماری اتفاق میفتد، عامل بیماریزا برای حفظ زندگی خودش وارد بدن موجود دیگری شده از بدن آن موجود استفاده میکند. از دیدگاه عامل آن بیماری، این یک روند طبیعی و معمول است ولی از دیدگاه فرد بیمار، این یک روند غیرعادی است و باید با آن جلوگیری شود و چنین است که انسان، سعی در این دارد که کلیه روندهای موجود روی زمین را به نفع خودش تغییر دهد و این باعث خواهد شد که روال طبیعی مرگ و میر و تولد و زندگی، تغییر کند که در نهایت باعث نابودی انسان خواهد شد.
انسان برای درمان بیماریهای حیوانی مانند مرغ، بارها تعداد زیادی از مرغها را کشته، کالبد شکافی کرده، روی آنها آزمایشات متعدد انجام داده تا بتواند مرغهایی را تولید کند که گوشت بیشتر، تخم مرغ بیشتر و کیفیت بالاتری از هر دو نظر داشته باشد. این کار را بر روی تمام موجوداتی که از آن به عنوان غذا استفاده میکند نیز انجام داده است و با افتخار این مسئله را مطرح مینماید که مثلا با کشتن تعداد زیادی قورباغه و موش و خوکچه هندی، توانسته درمان بسیاری از بیماریها را کشف کند. توجه کنید که درمان بیماری یعنی از بین بردن موجود دیگری که نامش عامل بیماری است.
حال سه موضوع مطرح است:
1-آیا کشتن موجودات دیگر برای زنده ماندن انسان کار درستی است؟
2-آیا موجودات دیگر نیز توان انجام این کار را دارند؟
  3-آیا اگر مورد دوم مثبت است، انسان میتواند جلوی آن را بگیرد؟
در حقیقت همه موجودات، برای زنده ماندن، نیاز به کشتن دیگری دارند خواه دیگری گیاه باشد، جانور باشد و یا طبیعتی که سرشار از مواد معدنی است. اگر موجودات کشته نشوند روند تولد از بین خواهد رفت و امکان تولید موجودات جدید از بین میرود.
تصور کنید که مادری که نوزادی متولد میکند، در طول 9 ماه، مقادیر زیادی انرژی و مواد معدنی را از طبیعتِ بی جان و جاندار اطراف خودش دریافت کرده و توانسته آنها را تبدیل به یک موجود جدید نماید. حال اگر طبیعت در جای خودش بماند، جانوران و گیاهان دیگر کشته نشوند و مادر از آنها تغذیه نکند، آیا میتواند موجود جدیدی را تولید نماید؟
پس هر تولدی نیازمند مرگی است. اگر تعداد انسانها روز به روز زیاد میشود به این معنی است که تعداد سایر موجودات روز به روز کمتر و کمتر میشود. درختان از بین میروند، گیاهان منقرض میشوند، موجوداتی که مورد تغذیه انسانها هستند، روز به روز کمتر، بی کیفیت تر و به خاطر این دو مسئله گرانتر میشوند و در نهایت این روندی که فعلا موجود است روزی از کار خواهد افتاد و باعث نابودی همه موجودات خواهد شد.
باید توجه کرد که سایر موجودات نیز برای بقای خودشان لازم است که گونه های دیگر موجودات را از بین برده و مورد تغذیه خود قرار دهند. یکی از این گونه موجودات انسان است که مورد تغذیه سایر موجودات قرار میگیرد و در بسیاری از موارد، این تغذیه باعث مرگ انسان خواهد شد و مواد آلی و معدنی انسان مورد تغذیه سایر موجودات قرار خواهد گرفت و به همین ترتیب داستان ادامه خواهد یافت. گیاهان، فتوسنتز، تولید زندگی اولیه در برگ سبز، تبدیل برگ سبز به گوشت و شیر، مصرف آن توسط سایر موجودات از جمله انسان، مصرف موجودات دیگر از یکدیگر از جمله مصرف موجودات از انسان، مرگ موجودات از جمله انسان، بازگشت همه موجودات زنده به چرخه طبیعی تبدیل به مواد معدنی، دوباره فتوسنتز دوباره بگر دوباره...
تا اینجای کار را کسی تردید ندارد. تبدیل انرژی و مواد، میلیاردها سال است که ادامه دارد و خواهد داشت. پس چرا مرگ همچنان کابوسی است برای همه موجودات؟ چرا همه از آن فرار میکنند با اینکه میدانند چاره ای جز آن ندارند؟
جمله های معروف از «خاک به خاک» و «همه از اوییم و بازگشت همه به سوی اوست» نشانگر این واقعیت است که همه میدانند که روند مرگ، همانقدر طبیعی و پیش پا افتاده است که روند تولد. ولی چرا همه با تولد خوشحال میشوند ولی مرگ را پدیده ای شوم میدانند؟
این همه آسمون و ریسمون بافتم تا نتیجه ای بگیرم. من از دیدن اشکهای مردم پس از مرگ عزیزانشان به این نکته اساسی پی برده ام که چون ما علاقه ای به حرف زدن در مورد مرگ نداریم. زندگی پس از مرگ را با آب و تاب بسیار تعریف مینماییم و افسانه ها در مورد آن بافته و هنوز هم میبافیم. زندگی قبل از مرگ را هم که گاها چنان زهر آلود و تلخ میکنیم که آرزوی مرگ مینماییم ولی در مورد مرگ، این واقعه کاملا طبیعی و منطقی دنیار خودمان، اصلا تمایلی به صحبت کردن نداریم. این نه به خاطر ترس از جهنم است، نه به خاطر ندانستن سرانجاممان پس از مرگ است و نه به خاطر ندانستن تمام موضوعات گفته شده در بالاست، اینها همه به خاطر این است که هیچ موجودی دوست ندارد بمیرد ولی میداند که روزی خواهد مرد، با این حال نمیخواهد در مورد آن صحبت کند.
با این نوشته دوست دارم بابی باز کنم برای صحبت کردن در مورد مرگ، خود مرگ نه زندگی پس از آن. نظرات من کاملا شخصی است و دوست دارم نظرات شما را نیز در این مورد بدانم. اگر دوست دارید در این مورد صحبت نماییم و از نظرات یکدیگر مطلع شویم لطفا پیغام بگذارید. خوشحال خواهم شد از نظرات شما استفاده نمایم.
امضاء پسرخاله عزرائیل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر