۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

جباریَّت


کتابی میخواندم با عنوان جباریت نوشته نویسنده ای به نام مانس اشپربر که بسیار نکات آموزنده داشت. گوشه هایی از این کتاب اشاره به دیکتاتوری دارد که تعاریفی از این کتاب را در اینجا می آورم:
«نقد، آموزه ای است که ضمیر آگاه در بحبوحه بحران، آن را به دست می آورد و انسان به یاری آن، بحران را پشت سر میگذارد. کسی که آماده نیست از خودش خُرده بگیرد و یا خود را در معرض نقد دیگران قرار بدهد و در تقلای گریز از نقد است، این شخص با انکار بحران، در واقع آن را تداوم میبخشد. فرد قدرت طلب -مانند جن از بسم الله- از انتقاد میترسد و آن را توهینی غیرقابل تحمل برای شان خود میداند. »
«کسی که طالب مقام و منزلت است، به داشتن چیزی تظاهر میکند که مشتاق است آن را در وجود خویش داشته باشد. این شخص در راه نمود و نقاب حقیقت تلاش میکند. اما فردی که سودای قدرت در سر دارد، میخواهد که همه با خضوع و خشوع، تصدیق کنند که او همان است که آرزویش را دارد. او بر آن است که هر طور شده، نمود را چون حقیقتی به کرسی نشاند. احوال آدم مجنون نیز بدین گونه است. آدم پریشان فکر، این حالت را در پرگوییها و مکرر خوانیهای بی پایانش نشان میدهد. او به جای خود، دنیای اطراف را دیوانه میپندارد و خود در نقشی ظاهر میشود که مشتاق آن است. اما آدم قدرت طلب، واقعاً در صدد است تا جهان پیرامون خود را مجنون و پریشان کند و در این راه، هر وسیله و اعمال زوری را موجه میداند و به کار میبرد. آدمهای پریشان فکر و مجنون را به دارالمجانین میسپارند اما در مورد آنان که جنون قدرت دارند باید گفت که اگر اقبال یاریشان کند و خط فکری آنها با نیازِ تحولات اجتماعی جور درآید، آینده درخشانی در انتظارشان است. سرنوشت آنها زمانی رقم میخورد که علاوه بر تنها فکری که در سرشان است یعنی اعتقاد به خاص بودن و صاحب رسالت بودن خودشان- پیام آور یک نظریه ریشه دار اجتماعی هم بشوند که در آن شرایط، ظرفیت دلالت و قابلیت ارجاع داشته باشد. در چنین مواقعی، دیری نمیگذرد که فرد قدرت طلب را در راس نهضتی میبینیم. او بال و پر خواهد گشود و خواهد شکفت. او از ایده سخن خواهد گفت و خود را رسول آن معرفی خواهد کرد. حال آن که در واقع، خود را تجسم آن ایده میشمارد. او ندا سر خواهد داد که «مرا بر اریکه قدرت بنشانید». همین که او در انجام این رسالت کامیاب شد، تاریخ بار دیگر فرصتی میابد تا به میلیونها نفر در باب نظام جباریت، درس عبرتی تازه دهد. همه ابهامات و آشفتگیهای غیرقابل محاسبه در نقشه ها و طرحهای جباران، دست آخر از آن آب میخورد که به محض آن که مسئله بینش و تصمیماتِ خود آنها به میان میآید، به طور کلی در میانِ بود و نمودِ واقعیت هستی شان، دست و پا میزنند و عاجزند که خود را از بافت و نظام خاص خودشان بیرون بکشند. رمانتیکیسم نهفته در تمامیِ جباریتها نیز ریشه در همین نکته دارد.»
اینها یکی دو صفحه از کتابِ جباریت یا همان دیکتاتوری خودمان بود. وقتی خوب و با دقت به جملاتِ بالا توجه میکنیم میبینیم که چنین نشانه هایی را ما در تاریخِ کشور خودمان، بارها و بارها دیده ایم. از ورود اسلام به این کشور، دائماً همین مطالب بوده است. وقتی تاریخ عربستان را میخوانیم نیز میبینیم در این کشور، بزرگترین جباریت دنیا وجود داشته و دارد. ابتدا جباریت بت پرستی و این که این بتها خدا هستند و ما نماینده و متولی این بتها هستیم و شما باید به بتها و بعد به متولیانِ آنها که ما هستیم احترام بگذارید و ساده بگویم حق الزور بدهید. بعد جای بتها عوض شد و یک بت بزرگ به نام خدا بر جای آنها قرارگرفت. نماینده تام الاختیار آن بت بزرگ که همانا خود را رسول مینامید، علاوه بر پول و مال، جان و ناموس مردم را نیز مطالبه میکرد و همه آن چیزها را برای خدای بزرگ میخواست و میگفت خدا خواسته که این شود و یا آن شود. زنان آنان را برای خود میخواست و میگفت این دستور الله است. خمس و زکاتِ اموال مردم را مطالبه میکرد و میگفت این برای خشنودی خداست. جنگ میکرد و میگفت جهاد در راه خداست. دشمنانِ خود و  منقدانِ خود را از دمِ تیغ میگذراند و میگفت اینها دشمنانِ خدا هستند و خدا میخواهد که از بین بروند.
جانشینانِ وی نیز از همین رویه استفاده کردند و همین بلا را بر سرِ سایر مردمان نازل نمودند. الآن نیز که من این مطالب را مینویسم در این مملکت، بلاهایی نازل میشود که همه به نامِ خدا و خواستِ همان خدای هزار و چهارصد سال پیش میباشد.
همیشه دیکتاتوری چنین بوده است. فرقی ندارد که به نامِ موسی، سلیمان، داوود و یا محمد باشد. تاریخ پر است از کسانی که نداشته های خود را عقده ای قرار داده اند تا قدرتمند شوند و پس از رسیدن به قدرت، تبدیل به بلایی شده اند که حتی به دوستان دور و نزدیک و حتی خانواده خود رحم نکرده اند. نه تنها در ایران بلکه در خاندانِ دیکتاتوری تزارهای روسیه، خاندانِ سلطنتی فرانسه، انگلیس و حتی پادشاهان ایران و عثمانی و همه و همه.
قدرت چون سر منشا در عقده های فرد قدرت طلب دارد همیشه منجر به فساد شده است و توهمی که کسانی میخواهند این قدرت را از من بگیرند باعث شده که فرد قدرتمند همیشه همه را دشمنِ خود تصور کند و هر کسی که از او نقد کرد و خواست که اشکالات را برطرف کند، در صفِ مهاجمان قرار میگیرد و دشمن محسوب میشود و لازم است که از بین برود.
بدترین نوعِ دیکتاتوری نوعِ دیکتاتوری دینی است که همیشه خونبارترین نوع هم میباشد.
سیستمهای دیکتاتوری همیشه بر مبنای ضعف و عدم آگاهی انسانها تشکیل میشوند. هنگامی که یک سیستم خودکامه، فشار بر مردمِ خود را زیاد میکند، آن مردم اگر آگاهی داشته  باشند، به روشهای مختلفی با خودکامگی مبارزه و مقابله میکنند. ولی در صورتی که آگاهی نداشته باشند، اطاعت کرده و فرمان بردار میگردند. در نهایت هر چه زور و فشار بیشتر میشود، تحمل مردم نیز بیشتر میگردد تا جایی که مثلاَ در دوره ارباب رعیتی در زمان رضا شاه در ایران و پس از آن نیز، دیده شده که پسر ارباب در شبِ عروسی رعیتِ خود، عروس را به زور به خانه برده و به او تجاوز مینماید و رعیت هم صدایش در نمیآید و این مطلب را خواست خدا میداند و به جای این که فکرش را به کار انداخته و راهی معقولانه برای از بین بردنِ این بی عدالتی پیدا کند، از نیروهای غیبی کمک میطلبد و پاسخِ این ظلم را به اصطلاح «به خدا و دستِ خدا» و «امام زمان» واگذار میکند.
همین نمونه در کشورهای دیگر مثلاً در اسکاتلند، هنگامی که تحتِ سلطه انگلیسیها بودند نیز وجود داشت، در دورانِ پادشاهانِ اسلامی در ایران و سایر کشورهای به زور مسلمان شده نیز دیده شده است.
میگویند که میرزا کوچک جنگلی نیز در این رابطه جمله ای گفته است که: «دستی را که نمیتوانی بشکنی، ببوس و آرزو کن کسی پیدا شود و آن را بشکند».
و این نجاتِ غیبی که از آسمان باید فرود بیاید، مسیح را که مهربان ترین کسی بود که ادعای رسالت میکرد، نتوانست از صلیب نجات دهد، محمد که پیامبر جنگ بود را نتوانست از مسمومیت غذایی نجات دهد، بسیاری از مردم گمنامی که چنین راهی را در پیش گرفته و بدونِ زحمت همیشه منتظرِ منجی بودند را نیز نتوانسته تا کنون نجات دهد.
اساساً این منجیِ عالمِ غیب را همان دیکتاتورها ساخته و پرداخته اند تا به مردم این را القا نمایند که شما هیچوقت نمیتوانید پیروز گردید و همیشه باید از ما اطاعت نمایید و تنها راهِ رهایی شما این است که آرزو کنید تا منجی ظهور کند و شماها را نجات دهد. پس به جای تلاش و کوشش در راه آزادی، یک گوشه ای در خفا و یا در آشکارا، دستها را به سوی آسمان بلند کنید و از خداوندِ ناپیدا بخواهید که منجیِ ناپیداتر را پیدا کرده و برای ما نازل نماید تا ما نجات پیدا کنیم.
در روزگاری که بسیاری از دانشمندان و علمای جهان، در نبودنِ خدا به شکلی که تا کنون از آن صحبت شده، دلایل روشنی آورده اند که هیچ خداپرستی نتوانسته جوابِ آنها را بدهد، چگونه میتوان منتظر ایستاد تا دیگری بیاید و مشکلِ ما را حل کند؟
اصلاً چرا ما در جامعه اسلامی، مشکلاتِ ساده ای را که همه جوامعِ غیر دینی، سالها قبل آن را حل نموده اند، نمیتوانیم حل کنیم؟
دیکتاتورهای دینی همیشه یکسان عمل میکنند و نجات را در نزدیکی به خدا مطرح مینمایند. همیشه دیکتاتور دینی، نماینده تام الاختیار خداست و هر کاری که او میکند همان خواستِ خداست. پاپ، خاخام، مفتی، مرجعِ تقلید، ولی فقیه و سایر اسامی که در این نوع حکومتها وجود دارد، فقط از نظرِ نام متفاوت میباشند و در عمل همگی به یگ گونه عمل میکنند و آن هم گونه ای استالینی است که باید همه مخالفانِ روی کره زمین و حتی روی کراتِ دیگر را نابود کرد اگر چه هیچ خطری هم برای آنها نداشته باشند.
همیشه اشتباهاتِ دیکتاتورِ دینی به علتِ خواستِ خدا یا بهتر بگویم، ندانم کاری و ناآگاهیِ خداوند است. چرا که خدا که نمیتواند حرف بزند و از خودش دفاع کند پس بهتر است همه اشتباهات را بر گردنِ او بیندازیم. در عوض هر کارِ خوبی که اتفاق می افتد از دانش و آگاهی و بزرگواری و کراماتِ دیکتاتور است که بر مردم عرضه داشته و دیکتاتور نیز در نهایتِ حیا، میگوید که بنده به خاطرِ رضای خدا، مقداری اجازه داده ام که شما نفس بکشید. اما حواستان باشد که اگر بیش از حدی که گفتم نفس بکشید همان خدا ناراحت شده و دستور میدهد که همه تان را خفه نمایم. تا بعد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر