۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

نظرات خود ایرانیان در مورد اخلاق و رفتارهای ایرانیان


باور کنید دستم از تایپ این صفحات درد گرفت ولی نفرتی که نسبت به تاریخ و گذشته ایرانیان در من ایجاد شده، باعث میشود که به کار خود ادامه دهم.
توصیه میشود که همه ایرانیها برای آشنایی با تاریخ درخشان و زراندود خود، در کنار کتابهایی مانند «ایران باستان» و تاریخ تمدن ایران و ... این گونه کتابها را هم مطالعه فرمایند شاید به فکر فرو روند و آستین بالا بزنند. در ادامه به نوشته های مورخین و افراد مشهور همین آب و خاک میپردازیم که خلقیات بسیار زیبای ایرانیان را به نقد کشیده اند.
شادروان میرزا محمد خان قزوینی:
یزدگرد سوم و سرداران قشون او که با آن همه قوت و قدرت و جاه و جلال و جبروت و ثروت که یراق اسبشان از نقره بود و نیزه هایشان از طلا (یا برعکس)، نتوانستند سدی در مقابل خروج آن عربهای فقیر و لخت و سر و پا برهنه ببندند. بعضی ایرانیان خائن و عرب مآبانِ آن وقت، از اولیای امور و حکام ولایات و مرزبانان اطراف که به محض این که حس کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزلی روی داده و قشون ایران در دو سه دفعه از قشون عرب شکست خورده اند، خود را فوراً به دامان عربها انداخته و نه فقط آنها را در فتوحاتشان کمک کردند و راه و چاه را به آنها نشان دادند بلکه سرداران عرب را به تسخیر سایر اراضی که در قلمرو آنها بود و هنوز قشون عرب به آنجا حمله نکرده بود، دعوت کردند و کلید قلاع و خزاین را دو دستی تسلیم آنها نمودند به شرط این که عربها آنها را به حکومت آن نواحی باقی بگذارند.
کتب تاریخی به خصوص «فتوح البلدان» از «بلاذری»، از اسامی شوم این ایرانیان پر است و یکی از معروفترین آنها «ماهویه سوری» است. همچنین بعضی از ایرانیهای دیگر که در بسط نفوذ عرب و زبان عربی، فوق العاده مساعدت کردند، مثل آن ایرانی بی حمیت که برای تقرب به حجاج بین یوسف، دیوانهای ادارات حکومتی را که تا آن وقت به فارسی (پهلوی) بود، به عربی تبدیل کرد و یا مثل خواجه بزرگ شیج جلیل شمش الکفاه «احمد بن الحسن المیمندی» وزیر سلطان محمود که پس از چهارصد سال از هجرت و خاموش شدن دولت عرب در خراسان و نواحی شرقی ایران، تازه آقای کافی الکفاه از جمله کفایتهایی که به خرج داد یکی این بود که دیوانهای ادارات غزنویه را که وزیر قبل از او «ابولعباس فضل بن احمد اسفراینی» به فارسی تبدیل کرده بود، او دوباره به عربی تبدیل کرد. (تاریخ یمینی چاپ مصر)
«قتیبه بن مسلم باهلی» سردار معروف حجاج را که چندین صد هزار ایرانیان را در خراسان و ماورائ النهر کشتار کرد و در یکی از جنگها، به سبب سوگندی که خورده بود، آنقدر از ایرانیان کشت که به تمام معنی کلمه از خون آنها جوی روان گردید و گندم آرد کردند و از آن آرد نان پخته تناول نمود و زنها و دخترهای آنها را در حضور خودشان به لشکر عرب قسمت کرد، قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدنش زیارتگاه قرار دادند و همواره برای تقرب به خدا و قضای حاجات، تربت آن شهید را زیارت میکردند. (تاریخ بلخ، طبع شفر)
سید حسن تقی زاده در روزنامه کاوه شماره 7 سال 5 ذی القعده 1338 برابر با 17 ژویه 1920:
دوای این درد مزمن آن است که به واسطه نشر حقایق علمی، ایرانی را بر تهیدستی مادی و معنوی خود ملتفت سازیم و به اصطلاح «آب پاکی روی دستش ریخته شود» تا همت کسب کمالات خارجی و عدم قناعت به بضاعت قلیل بلکه حالت افلاس، خود در وی به حرکت آید. ایرانیان خیال میکنند که آنها در گذشته، یک تمدن عالی و درخشان مانند تمدن یونانیان داشته اند. وقتی که حقایق علمی و تاریخی مثبت در جلو نظر آنها گذارده شود، خواهند دید که ایران به علم و ترقی دنیا کمک خیلی زیادی نکرده و مانند همه ملل عالم، در اغلب آن چه هم که داشته، مدیون تمدن و علم یونان بوده است.
ابراهیم خواجه نوری در مقاله «مشهودات گفتنی» در روزنامه «شفق» در اول شهریور 1311 شمسی:
امروز درستی و راستی، بی شعوری محسوب میشود. حس ملیت و قومیت و نوع دوستی، جزء خرافات و اباطیل به حساب می آید و حتی محبت به فامیل و علاقه به زن و بچه و برادر و خواهر هم مورد تمسخر و مضحکه واقع گردیده است و یک مشت مردم بی مسلک و بی آرمان و عاری از هر گونه مقدسات، تمام مراتب عالی انسانی را از دست داده، در قعر منجلاب خودخواهی و خودپسندی، مثل مگسهای بال شکسته، دست و پا میزنند. اما اولاد سیروس، از ترس این که مبادا از او سعایتی بکنند و یا به وضعیت اداری با تجارتی او لطمه ای وارد آید، خودش قبلاً عنوان با شرافت جاسوسی داخله و خارجه را میخرد و برای خود شیرینی، از اختراع هیچ دروغی و دوختن هیچ پاپوشی، مضایقه نمینماند و اگر به او بگویید که جاسوسی بر ضد مملکت، «بی شرافتی» است شانه را بالا انداخته و میگوید اینها پرو ژوژه است. اعتماد که پایه و اساس  زندگی اجتماعی است از ایران یکسره رخت بربسته است. وزیر به روسا اعتماد ندارد، روسا به اعضا اعتماد ندارند، عارض به وکیل اعتماد ندارد، وکیل به قاضی اعتماد ندارد، زن به شوهر و برادر به خواهر و حتی پدر به پسر اعتماد ندارد و همه هم حق دارند.

عارف (ابوالقاسم) قزوینی با دلی پر درد در شعری به نام «قحط الرجال»:
قحط الرجال گشت در ایران که از ازل
گویی که هیچ مرد درین دودمان نبود
جز اجنبی و خائن و بیگانه محرمی
در آستان شاه و ملک پاسبان نبود
در اجنبی پرستی ایرانی آن چنان
داد امتحان که بهتر از این امتحان نبود
از اول بنای مجلس آزادی جهان
شرمنده تر ز مجلس ما، پارلمان نبود
ایران به روزگار تجدد چه داشت اگر
مفتی و شیخ و مفتخور و روضه خوان نبود
در قطعه ای دیگر با عنوان «هیات کابینه تکیه دولت» میگوید:
شده است هیات کابینه تکیه دولت
که شِمرِ دیروز امروز میشود مختار
عروس قاسم روزیِ رقیه میگردد
لباس مسلم میپوشد عابد بیمار
همان که هنده شدی گاه میشود زینب
یزید هم زن خولی شود چو شود پیکار
فغان و آه از این مردمان بی ناموس
امان زمسلک این فرقه کُله بردار
کسی ندیده که یک نو عروس صد داماد
کجا رواست که تامین یکی و صد سرِ دار
در ابیاتی خطاب به «علی بیرنگ» از دوستانِ یکرنگش میگوید:
با که توان گفت درد خویش در این مملکت
وز که توان بود امیدوار علی جان
عالم و جاهل به یک ردیف در انظار
خادم و خائن به یک قطار علی جان
ملت وجدان کش و زبون و ریاکار
باربرِ غیر و بردبار علی جان
باربر انگلیس و کارگر روس
مردم بی قدر و اعتبار علی جان
لعن بر اشراف مفتخوار کن و لعنت
بر پدر شیخ لاشخوار علی جان
هیز طبیعت، محیط فاسد و مسموم
بشکند این چرخ کهنه کار علی جان

در روزنامه شفق شماره 6 شهریور 1311 شمسی نوشته شده است:
در گرداب ذمائم و قبایح، مستغرق اند و پای بند هیچ یک از ملکات اخلاقی نیستند و به شئون و مقدسات فردی  و اجتماعی، اعتنایی ندارند و جز پر کردن کیسه و اطفاء شهوات مشئوم، از زندگی چیزی نمیفهمند. دروغ میگویند، فریب میدهند، مانند خاکشیر به هر مزاجی میسازند و در برابر هر بادی تسلیم میشوند و این کار را زبردستی و زرنگی میدانند. حقایق را زیر پا گذاشته و برای رضای خاطر کسی که خود را به وی محتاج و او را قوی تر از خود تصو میکنند، «به قربان بله قربان» و «صحیح است صحیح است»میگویند و از خود رای و اختیاری ندارند. امروز از یک چیز تعریف میکنند و فردا با لحن زننده ای، همان چیز را تکذیب میکنند و مبالغه را در تعریف و خوش آمد گویی به جایی میرسانند که مقام فرشتگان آسمان را به یک نفر میدهند و لحظه ای بدون این که گفته های سابق خود را در نظر بیاورند، همان شخص را مجسمه وقاحت و جانشین ابلیس میخوانند.
از طرف دیگر هر چه به مرکز نزدیکتر شوید، از سرزمین راستی و صداقت و ادب و انسانیت دور شده، به مرکز دنائت و خباثت و فحشا و نادرستی نزدیک میشوید تا آن جا که به مرکز شهر یعنی لاله زار میرسید و در اطراف خود، جز یک عده اشخاص شهوتران نالایق الکلی رنگ پریده و معلول و ناتوان چیز دیگری مشاهده نمیکنید.
 
حسن علی حکمت در شعری به نام «دانا نتواند ندهد پند» :
خودخواهی و خود بینی و خودرایی جاهل
بر دیده بیناش یکی پرده بیفکند
ای آه از آن علم که شد با غرض آگین
ای وای از آن جهل که شد با مرض آکند
هر کس نگری فتنه خویش است و نبیند
آن فتنه که در شهر به هر گوشه فروزند
هرگز نرود کار به اصلاح چو باشد
هم مصلح و هم مفسد در کار همانند
یک ارج همی بینی هم خائن و خادم
یک نرخ همی بینی هم طرفه و ترفند
پشک است فزون از مشک در قیمت و مقدار
پتیاره معزز تر از مردم فرمند
هر بی هنری کو ره تقلید بدانست
دانندش هنرورتر از هر که هنرمند
این کاخ نشینان ز وزیران و مدیران
در پیچ و خم کارند درمانده و دربند
باطن همه پرداخته از زیور دانش
ظاهر همه آراسته از دفتر و پروند
یک امر نینجامد بی توصیه و امر
یک کار نمیچرخد بی بدره و بی کند
هر تازه که آید بکند لعن به پیشین
خوانَدَش دغلکاره و دیوانه و دروند
آن کهنه زند لعن بر آن تازه که آید
دانَدَش سبک مایه و دون پایه و ارغند
گر نیک ببینی گنه از کهنه و نو نیست
آن نیست تهی شاخه و این نیست برومند
گر کهنه و گر نو بر دانا نکند فرق
گر نو هنری باشد اگر کهنه خردمند
سوگند که گردند ز یزدان به پشیزی
گردند به اهریمن هم عهد به سوگند
از قید قوانین و قواعد همه آزاد
در بند تقالید و تظاهر همه دلبند
از درج شده ساقط چون حرف اضافات
بر غیر زده تکیه چون واژه پسوند
طبل تهی و پر شد آواز همه جای
بی مایه و با داعیه لافنده و پر فند
هر دم گرهی بر گره از این گره افزود
هر دم غلطی بر غلط این جمع فزایند
خلقی ز خطاشان و جفاشان شده گریان
و آنان به عناشان و بلاشان زده لبخند
آخر به خطا این همه پرداخته تا کی
آخر به خطا این همه در ساخته تا چند

روزنامه اطلاعات در شماره 25 اسفند 1342 :
... این حوادث آدم را به وحشت میاندازد زیرا زندگی در یک اجتماعی که حریمی باقی نمانده باشد و انسان از هم نوع خودش هیچ گونه ایمنی نداشته باشد، حقیقتاً وحشتناک است. وقتی آدم در خانه خودش امنیت نداشت و در خانه خدا هم امنیت نداشت، پس کجا میتواند زندگی کند. مگر آدم چقدر میتواند همه حاسش را به جیبش، به کفشش و به کلاهش بدوزد که جیبش را نبرند و کفشش را نبرند و کلاهش را برندارند. من وقتی میشنوم که از فلان امام زاده پراغی به سرقت رفته، راستی متاثر میشوم. نه برای خاطر این که امامزاده بی چراغ مانده است بلکه به خاطر این که میبینم آخرین ستونهای ایمان و اخلاق هم دارد فرو میریزد ... .
حسن صدر در مجله «خواندنیها» شماره 26 بهمن 1342 در مقاله «اگر با ایرانیها ...»:
آغا محمد خان قاجار، صدهزار چشم از مردم کرمان کَند. سر جان ملکم مینویسد کرمان شهر کوران شد، به جلادی که چشمها را تحویل میداد گفت «خوشوقت باش که کم نیاوردی وگر نه چشم خودت را هم میگفتم بکنند». گناه مردم کرمان این بود که یکسال شاهزاده رشید و جوانمرد زند، «لطفعلی خان» بر آنها حکومت کرده بود.
چنین مردمی در مقابل چنان بلای آسمانی، در برابر چنین ستمگر سفاک و خونخواری، چگونه تملق نگویند و ریا و تظاهر نکنند و به دروغ و دغل متوسل نشوند؟ آیا از چنین ملتی انتظار صراحت و صداقت و شهامت دارید؟
این رفتارها تنها در دره آغامحمد خان نبوده، بلکه در تمام دوران تاریخ، بیش و کم با این ملت چنین رفتاری کرده اند و بنابراین جز با سالها مصونیت و آزادی و حکومت حق و قانون، ملت ایران نمیتواند صراحت و صمیمیت پیدا کند.

محمد علی جمالزاده در کتاب «راه آب نامه» میگوید:
... غصه این مردم بی شعور و بی صاحبی را میخورم که هیچ نمیفهمم چه میگویند و چه میجویند و حرف حسابشان چیست و چرا زنده اند. در این محیط حیرت انگیز، با مردمی سر و کار پیدا کرده ام که حتی به روغن امامزاده هم بندند و از شمال تا جنوب و از مغرب تا مشرق، هر کلاهی برای برداشتن و هر جیبی برای بریدن و هر پولی برای خوردن است. در تمام دستگاههای این مملکت، خواه ملی باشد، خواه دولتی، هیچ چرخ و ماشینی نمیچرخد مگر آن که روغن رشوه به آن برسد.
در بالای هر در و هر دروازه ای به خط جلی نوشته اند «بی مایه فطیر است» و کارت پیش هر کس گیر بکند، تا به او مراجعه کردی فوراً دو انگشت شست  و سبابه اش را به هم میمالد و میرساند که یعنی کشک. به اسم «سبیل چرب کردن» و «خر کریم را نعل کردن»، کلیدی دارند که به هر قفلی میخورد و هر دری را میگشاید و هر طلسمی را در هم میشکند و هر مشکلی را حل میکند. مظلوم ترین مردم کسی است که دستش از این کلید مشکل گشا کوتاه باشد.
 هر چه بیشتر با این مردم میجوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم، کمتر اخلاقشان به دستم میآید و کمتر از کار و بارشان سردرمیآورم. حرفهایشان همه سست است و سر به طاقی و ادعاهایشان جمله بی اساس است و پا در هوا. مردم دنیا اگر دروغی بگویند، برای مقصود و منفعتی است ولی اینها محض رضای خدا دروغ میگویند. مردمان لاابالی و بی بند و باری هستند که از بس «گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت» داشته اند، لاقید بار آمده اند و از بسیاری از قیود که در عرف مردم دنیا به شرایط آدمیت و انسانیت معروف است، پابند نیستند. چنان که مثلاً اگر نمک کسی را بخورند، فرضاً هم که نمکدان را نشکنند، لااقل به اسم «کش رفتن» نمکدان را به جیب خواهند زد. با همه قیافه جدی که به خود میدهند، هیچ کار دنیا را به جد نمیگیرند مگر پای سه مورد مخصوص، یکی شکم، یکی کیسه و یکی تنبان. وقتی پای این سه چیز به میان آید یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی میفروشند. چطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلک باز و دوز و کلک مزاجی نسوزد که برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا، تنها به سه طریقه معتقدند که عبارت است از «سر هم بندی» و «سیاست عالیه ماست مالی» و «روش مرضیه ساخت و پاخت». این هر سه از ابتکارات فکر بدیع و از کشفیات قریحه سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربوده اند. بالخصوص در فن ماست مالی مهارت عجیبی پیدا کرده اند و بالنتیجه مصرف ماست چنان بالا رفته است که اگر همه آب دریا ماست شود، باز کفاف احتیاجات را نخواهد داد.
فرمول دیگری هم دارند که معجون افلاطون و دوای هر دردی است و عبارتست از دستور مجرب و مطاع «خودش درست میشود» که اعجاز میکند. از تمام اینها گذشته، دستگاه شگرفی هم دارند به نام ب«بوته اجمال» که به منزله انبار بی ته و بن و گاوخانی جاودانی بسیار عمیقی است که هر چند قرنهاست که هر روز و هر ساعت، خروارها کار انجام نایافته در آن ریخته اند، هنوز تا کمر خالی است و باز برای نسلهای فردا و پس فردا، جای خالی دارد. این مردم تنها در یک موقع ممکن است از طریق سر به طاق کوبیدن، اندکی منحرف شوند و آن هم در مورد کارهای حسب الامری است که آن وقت هر طور شده، برای حفظ ظاهر، به ظاهر سازی پرداخته و به قول خودشان کار را فیصله میدهند.
در کشکول جمالی جلد دوم میخوانید:
عده زیادی از هم وطنان ما خیال میکنند همینقدر که اولاد داریوش و سیروس شدند، دیگر نانشان در روغن است، غافل از این که کسی را از فضل پدر حاصلی نیست و انسان باید مرد کار و همت خود باشد و آدم اصیل و شریف واقعی کسی است که بتواند به اطمینان بگوید که دارای فرزند نیک سرشت  و خردمند خواهد بود نه آن کسی که تنها به افتخار آبا و اجداد خود سربلندی میکند.
«ابن قتیبه دینوری» از علمای مشهور قرن سوم هجری در مقاله «شعوبیه»
مَثَل افتخار این گونه مردم به تاج و تخت پادشاهان، درست مثل آن کسی است که دیدند در مسابقه اسب دوانی بسیار میخندد و شادی میکند و به خود میبالد. از وی پرسیدند مگر اسبی در که در مسابقه پیش افتاده است از آنِ توست. گفت نه اما لگامش از آنِ من است.
«مسعودی» مورخ معروف ایرانی:
عجمها همه از نسل انوشیروان و پرویز نیستند وانگهی آن دولت از دست برفت و به دولت گذشته بالیدن، درست به استخوان پوسیده نازیدن است و کسی که افتخار کند به این که من از مردم عجم هستم و انوشیروان هم عجم بوده است با کسی که بگوید من از جنس آدمی هستم و انوشیروان هم از بنی آدم بوده است، برابر میشود.
در کتاب «صندوقچه اسرار» (چاپ تهران 1342 جلد اول):
ما ایرانیها خیلی از خودمان راضی هستیم و اغلب بیگانگانی هم که ما را میشناسند، همین صفت خودپسندی و از خود راضی بودن و خود نمایی و خودفروشی را عیب بزرگ ملی ما میدانند و بدیهی است که آن چه بیشتر موجب این صفت گردیده، حال و روز ما در گذشته است که روزی بزرگ و توانا و صاحب و سرور در دنیا بودیم و اشخاص بزرگی که از میان ما قد علم کردند و ما البته حق داریم که به وجود آنها مباهات کنیم (به اندازه معقول) و آن چه را تعلق به گذشته ما دارد، دوست و عزیز بداریم و در حفظ آن بکوشیم.
داریوش شاهنشاه بزر گ ایران در دوهزار و پانصد سال پیش در سینه کوههای شامخ ایران زمین خطاب به پادشاهان آینده این مرز و بوم بر سنگ چنین نوشته است:
تو ای کسی که میخواهی پسس از این پادشاه باشی، از دروغ بپرهیز و دروغگو را کیفر بده. تو ای کسی که میخواهی پس از این پادشاه باشی، دوست مردی مباش که دروغگو و یا زورگو است بلکه دروغگو و زورگو را سخت کیفر بده.
و در نزدیکی همان زمان، هرودوت مورخ معروف یونانی در مورد ایرانیان میگوید:
ایرانیان مجاز نیستند که از چیزی که عملش زشت و قبیح و غیر مجاز است سخن برانند و در نظر آنها هیچ چیز شرم آورتر از دروغ گفتن نیست و از دروغ گذشته، وام گرفتن هم در نزد آنها بغایت زشت و مکروه است و علتی که برای آن بیان میکنند این است که آدم مقروض گاهی مجبور میشود که دروغ بگوید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر