۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

یک نوع ممه خوری جالب


چند شب پيش توي اتوبوس نشسته بودم. ماشين خلوت بود و به جز من و آقايي که دو، سه رديف پشت سرم بود، چهار تا مرد هم روي رديفهاي آخر کنار هم نشسته بودند، مشغول خوش و بش و بگو و بخند. هوا تاريک شده بود نميتونستم روزنامه اي رو که دستم گرفته بودم بخونم. حوصله ام سر رفته بود و مونده بودم چکار کنم؟ توي همين فکرا بودم که صحبتهاي چند نفري که انتهاي اتوبوس نشسته بودند توجه ام رو جلب کرد. يارو داشت يه چيزي رو با لهجه غليظ ترکي واسه اون سه تاي ديگه تعريف
ميکرد.
چند شب پيش يکي از رفيقام نزديکي غروب داشت از مسافرکشي بر ميگشت خونه، طرفاي جاده مخصوص چشمش ميفته به زن و مرد جووني که کنار جاده منتظر ماشين ايستادن. نگه ميداره و سوارشون ميکنه. هنوز خيلي نرفته بودن که مرده به راننده ميگه : ببينم واسه امشب خانوم ميخواي؟ راننده گفت کيه؟ مرده اشاره اي به زني که توي ماشين بود ميکنه و ميگه اينه، شبي بيست هزار تومن. خلاصه چک و چونه ميزنن تا اينکه آخرش به ده هزار راضي ميشن. مرده وسط راه پياده ميشه و راننده هم زنه رو ميبره خونش. خلاصه چه درد سرتون بدم؟ دختر رو ميبره تو رخت و خواب و شروع ميکنه
به عشق و حال، داشته سينه هاي دختره رو ميخورده که ميبينه سرش داره گيج ميره و ديگه چيزي نميفهمه. وقتي به هوش مياد ميبينه افتاده روي تخت و تمام خونه و زندگي و ماشينش رو بردن. ميفهمه که دختره يه چيزي به خودش ماليده بوده که بيهوش شده.
پا ميشه ميره کلانتري که شکايت کنه، اما روش نميشده به يارو بگه که چه غلطي کرده. به افسره ميگه مرده ميخواسته جايي بره، گفته من زنشو ببرم دو سه ساعتي پيشم باشه تا بياد دنبالش. اونم تو چاييم يه زهر ماري ريخته که از حال رفتم.
اينو که ميگه افسر نيشش تا بناگوش باز ميشه، ميگيره لپ ياره رو ميکشه ميگه : راست بگو بينم پدر سوخته تو هم ممه خوردي؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر