۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

چرا هيچ كس دوست ندارد بند دوم مرغ سحر را بخواند؟


چرا هيچ كس دوست ندارد بند دوم مرغ سحر را بخواند؟
مرغ سحر نيازي به معرفي ندارد. سروده اي از محمدتقي بهار در دوران مشروطه كه پس از آغاز حكومت رضا شاه به صورت ترانه اجرا شد. آهنگ اين اثر، از مرتضي ني داوود، فوق العاده زيباست.
آهنگ باو جود گيرايي زير و بالاي چنداني ندارد بنابراين حتي كساني كه با خوانندگي آشنايي ندارند ميتوانند آن را به راحتي بخوانند. اكثر خوانندگان نامي نيز اجرايي از مرغ سحر را به نام خود ثبت كرده اند كه مي توان به ملوك ضرابي، قمرالملوك وزيري، نادر گلچين، هنگامه اخوان، محمدرضا شجريان و نيز اجراهاي متفاوتي از فرهاد، هماي و محسن نامجو اشاره كرد:
آنچه تا كنون به عنوان مرغ سحر شنيده ايم عبارت است از بند اول اين شعر:
مرغ سحر ناله سركن، داغ مرا تازه تر كن
ز آه شرر بار اين قفس را بر شكَنُ و زير و زِبر كن
بلبل پر بسته ز كنج قفس درآ، نغمه آزادي نوع بشر سرا   
وز نفسي عرصه اين خاك تيره را. پر شرر كن
ظلم ظالم، جور صياد، آشيانم داده بر باد
اي خدا، اي فلك، اي طبيعت، شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله بار است
اين قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فكن در قفس اي آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگَه اي تازه گل از اين، بيشتر كن
مرغ بيدل شرح هجران مختصر، مختصر كن
اما شايد خيلي ها ندانند كه اين فقط نيمي از مرغ سحر است و اين شعر بند دومي دارد كه تقريبا هيچ خواننده اي تمايلي به خواندن آن ندارد:
 بند دوم مي گويد:
عمر حقيقت به سر شد، عهد و وفا بي اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بي ثمر شد
راستي و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگي از ميانه شد
از پي دزدي، وطن و دين بهانه شد
ديده تر كن
جور مالك، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بي تاب
ساغر اغنيا پر مي ناب، جام ما پر ز خون جگر شد
اي دل تنگ ناله سر كن، از مساوات صرف نظر كن
پرده دلكش بزن اي يار دلنشين، ساقي گلچهره بده آب آتشين،
ناله بر آر از قفس اي بلبل حزين
كز غم تو، سينه من، پر شرر شد، پر شرر شد
اما چرا كسي اين بند را دوست ندارد؟
بند اول شعري انقلابي است كه به دستگاه ظلم مي تازد، از زنداني و در قفس بودن آزادي خواهان گله مي كند، آرزوي پايان شب تار ملت را دارد و مردم را به قيام و انقلاب جهت پايان دادن به ظلم و شكستن قفس فرا مي خواند.
اما بند دوم شعري اجتماعي است. شاعر در اين بند از رواج دروغ، منسوخ شدن حقيقت طلبي، از بين رفتن عشق واقعي ميان عاشق و معشوق و گم شدن مهر و محبت و شرافت گله مي كند و از كساني مي نالد كه وطن و دين را بهانه اي براي دزدي كرده اند.
اينان چه كساني هستند؟ تنها حاكمان يا تمامي مردم؟
فضاي حاكم بر اين بخش از شعر به مورد دوم اشاره دارد. همچنين زماني كه شعر از جور مالك و ارباب شكايت مي كند اغنيا را به عنوان طبقه اي از جامعه به باد نقد مي گيرد نه به عنوان بخشي از وابستگان دولت.
در بند اول پيشنهاد شعله فكندن در قفس كه همانا براندازي حكومت ظالم است مطرح مي شود اما در مورد بند دوم شاعر هيچ راه حلي نمي يابد و در نهايت بلبل را فقط به بر آوردن ناله هاي حزين از دورن اين قفس خود ساخته فرا مي خواند.
مردم ما هميشه دوست داشته اند كه ريشه مشكلات را در حكومت بشناسند و خود را از هر گونه اشكالي مبرا بدانند از اين روي خوانندگان همان بخشي از مرغ سحر را خوانده اند و مي خوانند كه مورد پسند عامه مردم است.
جالب اين جاست كه برخي بي توجهي به بند دوم را به دليل سياسي بودن آن دانسته اند كه چنين ديدگاهي موجب شگفتي است.
ما تا به حال بارها به دستور بند اول عمل كرده ايم و قفس را آتش زده ايم اما پس از فرو نشستن شعله خود را در قفسي جديد يافته ايم.
اي كاش يك بار هم كه شده بند دوم را بخوانيم و همت كنيم بر اساس آن ارزش هاي انساني را در جامعه ايراني احيا نماييم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر