۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

تروریسم اسلامی


حدودا چند ماه پیش یکی از اساتید دانشگاه تهران را که در رشته فیزیک تحصیلات داشت به طرز ناجوری ترور کردند. هنگامی که میخواست اول صبح از خانه اش بیرون بیاید، یک دستگاه موتور سیکلت که به بمب کنترل از راه دور مجهز بود را جلوی خانه اش منفجر کردند و وی را به قتل رساندند. به همین خاطر، یک سری میزنیم به تاریخ صد سال گذشته ایران و نقش ترور در آن.
در حدود 8-67 سال قبل شخصی به نام کسروی در این کشور زندگی میکرد. وی که دوره های طلبگی را گذرانده بود و در زمینه حقوق تحصیلاتی داشت و مدت زیادی در عدلیه کار میکرد عقاید جالبی داشت. وی در زمانی میزیست که در کشورهای اروپایی، فلسفه مارکس و انگلس و ماتریالیسم در حال رشد بود و بالطبع این رشد به سوی کشورهای شرق نیز سرایت عجیبی داشت. این فلسفه بیانگر این بود که به جای خدا، ماده قرار دارد و به جای روح، انرژی. یعنی آن چه که فلسفه الهی میگوید خدا از ازل بوده و تا ابد هم هست اینها میگویند ماده از ازل بوده و تا ابد هم هست و انرژی از ازل بوده و تا ابد هم هست.
همان گونه که خداپرستان نمیدانند که ازل و ابد زمانش چقدر است، ماتریالیستها هم نمیدانند. با این وجود هر دوی این فلسفه ها برای خودشان منطقهای قابل قبولی دارند و بیجهت با یکدیگر در تضادند چون بررسی دقیق در هر دوی آنها نشان میدهد که هر دو یک حرف میزنند فقط اسامی در این حرفها متفاوت است. خدا یعنی ماده و ماده یعنی انرژی و از این حرفها.
احمد کسروی در زمانی میزیست که روشنفکران ایران به سرعت به سوی فلسفه ماتریالیسم حرکت میکردند بدون این که واقعاً بدانند که فرقی با خداپرستی خودمان ندارد. کسروی خداپرست بود و با ماتریالیسم مخالف بود. وی دلیلِ حرکتِ مردم به سمتِ ماتریالیسم را نادانیِ علمای دینی ایران نسبت به خدا و دین و نیز سوء استفاده عده ای دیگر از علما از دین میدانست و سعی کرد که با آن مبارزه کند.
در همین راستا، گروهی هوادار پیدا کرد که آنها سعی مینمودند با کتابها و مقاله ها و منبرها و سخنرانیهایی که در راستای سوء استفاده از دین بود، مبارزه نمایند. از جمله کارهایی که میکردند این بود که هر چند وقت یکبار، کتابهایی که در تحریف آیاتِ قرآن و تفسیرهای شخصی که به نفعِ عده ای خاص در کتابها و مقالات نوشته میشد را جمع آوری میکردند و در آتش میسوزاندند. این عملِ وی باعثِ خشمِ نان به نرخ روز خورهای زمانِ وی گردید و باعث شد تا دشمنانش جهت قتل وی، عزم خود را جزم نمایند.
قبل از ترور وی در دادگاه، سوءقصدی نافرجام به جان وی شد که نواب صفوی عضو گروهکِ فداييان اسلام مجری آن بود.بازاريان تهران کسانی بودند که نواب صفوی را برای اين ترور تامين مالی ميکردند و طبق مکتوبات موجود، هزينه خريد اسلحه ای که نواب صفوی، توسط آن، قصد ترور احمد کسروی را داشت توسط بازاريان تهران تقبل شده بود. اين ترور نافرجام در تقاطع خيابان کارگر جنوبی و خيابان آذربايجان فعلی صورت گرفت که اسلحه نواب صفوی ايراد پيدا ميکند. نواب صفوی که در مباحثه با احمد کسروی نتوانسته بود به نتيجه برسد به احمد کسروی حمله کرده و با دسته اسلحه شروع به ضرب و شتم احمد کسروی مينمايد. در اين بين تعدادی بهايی نيز که در صحنه حضور داشتند با شناختن احمد کسروی و کينه ای که به خاطر کتاب «بهاييگری» از وی داشتند به وی حمله کرده و آنها نيز شروع به ضرب و شتم کسروی مينمايند. کسروی راهی بيمارستان شده و صفوی نيز به زندان میافتد. اما بعد از مدت اندکی نواب صفوی با کمک يک روحانی با نفوذ از زندان آزاد ميشود در حالی که پيش پای وی گوسفند قربانی ميکردند.
بعدها فداييان اسلام توسط پنج نفر در دادگاه و پيش چشم فرشته عدالت به وی و پيشکارش حمله کرده و هر دو را با ضربات چاقو به قتل می رسانند و الله اکبر گويان از دادگاه فرار ميکنند.
حال شاید بگویید که این ترور را دشمنانِ روحانیت به روحانیون نسبت داده اند ولی در سریال کیفِ انگلیسی که از شبکه اول سراسری کشور ایران پخش شد نیز از مرگِ احمد کسروی با حالتِ غرور آمیزی با عنوانِ ترور یاد شده که این نیز مدرکی برای ترور این شخصیتِ بزرگ است.
پس از ترور احمدِ کسروی، باز هم این اتفاق در کشورِ ما افتاد و مثلاً حسنعلی منصور نیز ترور شد که این ترور نیز با اطلاعاتِ موجود، کارِ مسلمانان نمایانی بود که ادعای کلیدداری بهشت و قائم مقامیِ خدا در روی زمین را داشتند.
اما در سالهای بعد از انقلابِ اسلامی در ایران، ترور به مانندِ نقل و نبات در ایران فراوان گردید. دولتِ اسلامی که با تشکیلِ بسیجِ بیست میلیونی و اطلاعاتِ مردمی و تفرقه افکنی در بینِ مردم باعث شده بود که حتی برادر به برادرش هم اعتماد نداشته باشد، هر کس را که مخالفش بود، ترور میکرد  به قول خودشان، این عمل ننگین را به گردنِ گروهکهای کوردل و منافقین میانداختند. مثلاً ماجرای هفتم تیر یکی از این مرتبه ها است. ماجرای انفجار دفتر ریاست جمهوری، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، ترور آیت الله ها دستغیب، صدوقی و بهشتی و طالقانی و حتی ترور فرزندِ رهبر انقلاب اسلامی یعنی سید احمد خمینی نیز از همین دسته ترورها بودند که حکومت و دستهای کثیفِ پشت پرده حاکم در ایران، خود بانی آنها بود ولی مسئولیت را بر گردنِ گروهکها میانداخت.
اما در سالهای کمی قبل نیز، همه مردم دیدند که کشته شدنِ عده ای از مثلاً روشنفکرانِ غرب زده و در واقع مخالفینِ دولت در ایران اتفاق افتاد که در نهایت معلوم شد که این کار از طرفِ شخصی به نامِ سعید امامی و افرادش صورت گرفته که آنها نیز مستقیماً با دومین رهبر انقلاب اسلامی یعنی سیدعلی خامنه ای در ارتباطِ بسیار تنگاتنگی بودند.
در تمامی این مدت، روحانیتِ مبارز، خود را از این قتلها دور نگه میداشته و دائماً میگفتند که دستِ خداوند قهار، خشمِ خدای جبار و یا از این حرفها، میخواست که فلان محارب با دینِ خدا از روی زمین برداشته شود. با این که خوشحالیِ این قتلها در چهره شان دیده مشد ولی همیشه از قبولِ مسئولین آن گریزان بودند. (رجوع شود به خاطراتِ رفسنجانی در موردِ انفجارِ دفترِ حزبِ ریاست جمهوری)
این اعمال و وحشی گریها که به گردنِ خدا افتاده میشود، باعث میگردد که به مرور هر کس که میخواهد از دستِ دشمنی خلاص شود، تفنگی بردارد و وی را بکشد و بگوید همانانی که سایرین را کشتند، این یکی را هم کشتند.
دیشب یعنی شبِ بیست و هشتمِ دی ماهِ هزار و سیصد و هشتاد و هشت نیز دادستانِ خوی مورد ترور قرار گرفت و کشته شد. این را دیگر نمیدانم باید تقصیرِ کی دانست چون ظاهراً همه مردمِ ایران گناهکارند الا آنهایی که بالاتر از مردمند و حاکم و ناظر بر سرنوشت آنها هستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر