۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

مسیر سبز


نوشته شده در پنجشنبه چهارم فروردین 1390 ساعت 4:17 شماره پست: 5
مسیر سبز یا راه سبز جریانی است که تازگیهای (حدود 2 سال) در کشور ما به راه افتاده است. این جریان از طرف مردم اتفاق نیفتاده است و سر منشا آن گمراهی ها و بی اطلاعی مردم از وقایع گذشته و حال این کشور است.
 مردمی که علاقه به تاریخ ندارند و بهترین راه حل مشکلات خود را پاک کردن صورت مسئله میدانند به صورت کلی نمیتوانند از تجربیات گذشته خود درس بگیرند. بهترین دستور العمل حل مشکل در این کشور، این است که «مرور زمان باعث خواهد شد که همه چیز را فراموش کنی». در چنین حالتی ممکن است یک مسئله هر چند  سال یکبار تکرار شود و همان مشکلات گذشته دوباره گریبانگیر مردم شود. نمونه آن اعتماد به کشور روسیه و عدم اعتماد به مردم خودمان است که در 200 سال اخیر چندین بار از طرف دولت اتفاق افتاده و در جریانات اخیر نیز باز هم اتفاق افتاده است.
بگذریم. در این کشور، تمامی نعمات خداوندی وجود دارد و از این نظر هیچ کشوری با ما قابل مقایسه نیست. هیچ نعمتی وجود ندارد که در کشور ما نباشد. زمینهای کشاورزی، دریا، کوه، جنگل، بارندگی، رودخانه، معادن و منابع زیر زمینی و روی زمینی، گاز و نفت که از مهمترین اهرمهای قدرت در دنیا می باشد و خیلی چیزهای دیگر در این کشور وجود دارد.
میگویند دختر و پسری در طبقه دوم اتوبوسهای دوطبقه قدیم مشغول دلدادگی بودند که شاگرد اتوبوس متوجه شد و رو به آنها که «مگر شما دین ندارید، ناموس ندارید، شرف ندارید، خواهر مادر ندارد». دخترک به شاگرد راننده گفت «از اینهایی که گفتی همه را داریم، فقط جا نداریم».
حال ما هم از منابع و معادن و نعمات همه را داریم اما مردمی که از اینها بهره برداری درست کنند نداریم.
در چنین حالتی روشن فکران ما میگویند که «دولت باید چنین کند و چنان کند. باید به مردم خدمت کند، کارهای عمرانی کند، خدمات عالی بدهد، رفاه فراهم کند و...». من سوالم این است که «آیا مردم تعریف دقیقی از این چیزها دارند یا نه؟ آیا اینهایی را که میگویید، دولت باید برای مردم تعریف نماید یا مردم برای دولت؟ آیا وظیفه ما هدایت دولت است به سوی مردم یا هدایت مردم است به سوی راه درست؟»
در همه کشورهای پیشرفته جهان، روشنفکران برای دستیابی به اهداف والای خود و جامعه، از مردم انتقاد میکنند و برای مردم روشنگری میکنند. مردم را به مسائل و مشکلات آگاه میکنند و بعد در رفع مشکلات از مردم کمک میخواهند. اما روشنفکران ما در 100 سال اخیر همیشه از مردم دور بوده اند و همیشه مردم را عوام خطاب کرده اند. همیشه مردم را دستمایه پیشرفت خود قرار داده اند. همیشه رای مردم را به نفع خودشان جلب کرده اند و بعد از آن دست از مردم برداشته و پی منافع خودشان رفته اند. مثلاً مجاهدین در انقلاب اسلامی به دنبال پست ریاست جمهوری بودند، توده ایها در پی دستیابی به منافع کمونیستهای روسیه در ایران بودند، حزب اللهی ها به دنبال پیاده کردن دستورات اسلامی در کشوری بودند که اساساً در خونشان آتش پرستی ریشه دوانده است و نمیتوان آن را با اسلام جایگزین کرد.
مردم نیز دائماً به جای این که به خودشان تکیه کنند و مشکلات را از پایین به سمت بالا حل کنند، منتظرند تا یکی پیدا شود و دادشان را از مظلوم بستاند. ولی اگر نظری به سایر جوامع گذشته و همزمان نیز بیندازیم میبینیم که تاریخ پر است از ظالم و همچنین شکست ظالمان به دست مظلومان.
مثلاً قرنها دولتهای اروپایی با همکاری کلیسای کاتولیک، هر کاری، باور کنید هرکاری که دلشان میخواست میکردند. میتوان به فیلم سینمایی شجاع دل مراجعه کرد و داستان مظلومیت ملت اسکاتلند و در پی آن فداکاریهای همان مردم را در برابر ظلم دربار انگلستان دید. بیایید واقع بین باشیم. دائم نگوییم که این فیلم است و این نوار است و این دروغ است و افسانه.
مثالی برایتان می آورم. در کتاب شاهنامه فردوسی گرامی، داستانی است در مورد مبارزه رستم دستان با اکوانِ دیو (اکوان نامِ دیو است). وقتی این داستان را می خوانیم و تعریف میکنیم همه میگویند که دیوها موجودات خیالی هستند و وجود خارجی ندارند و فردوسی برای بالابردنِ قدرت پهلوان خیالی داستانهای خود، این موجود را تعریف نموده است. حال این سوال را دارم آیا همین حرف را بعد از شنیدن این مطلب هم خواهید زد:
«از افسوني كه ديوها به روزگار پادشاهي سليمان مي خواندند پيروي كردند و سليمان كافر نبود ولي ديوها كه مردم را جادوگري مي آموختند كافر بودند. نيز آن افسون كه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت در بابل نازل شد، در حالي كه آن دو به هر كس كه جادوگري مي آموختند مي گفتند: كار ما فتنه است، مباد كافر شوي و مردم از آن دو جادوهايي مي آموختند كه مي توانستند ميان زن و شوي جدايي افكنند و آنان جز به فرمان خدا به كسي زياني نمي رسانيدند و آنچه مردم مي آموختند به آنها زيان مي رسانيد نه سود و خود مي دانستند كه خريداران آن جادو را در آخرت بهره اي نيست. خود را به بد چيزي فروختند، اگر مي دانستند». )آيه 102 سوره بقره)
این آیه در قرآن اشاره به وجود دیوها دارد و میگوید که دیوها در  خدمت سلیمان پیغمبر بودند و نیز اشاره در مورد علم غیب دیوها دارد. در مورد جادوگری نیز که خیلی از دانشمندان منکر آن هستند نیز در این آیه به صراحت آمده است. حال میگویید که فردوسی خیال پرداز است. اما خداوند رحمان را چه میگویید؟
سوال من این است که چرا هر چه به فکر ما خوب است برای آن دلیل میسازیم و هرچه بد است نیز همینطور. آیا دلایل شخصی من کافی است تا یک فعل غلط، درست جلوه نماید؟
با سیری در فقط 300 ساله اخیر میتوان به خوبی دریافت که این عدم آگاهی مردم به واقعیتها، چه مصیبتهایی به آنها وارد کرده است. داستان موقوفه عود هند یکی از همین مصیبتها است که گریبان مردم ما را گرفته بود و گرفته است.
چون منبع الکترونیکی آن را ندارم مختصری توضیح میدهم و مطلب را به طور کامل میتوانید در «کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران» نوشته «اسماعیل رائین» مطالعه کنید.
حدود 200 سال قبل که در تصمیم گیریهای کشور ما، کنسولهای انگلیس و روس نیز دخالت میکردند و امیر کبیری در  این مملکت صدر اعظم میشد و با فتنه انگلیس و روس کشته میشد، رقاصه ای شیرازی در هند بعد از هفتاد و چند سال زندگی، عمر خودش را به شما داد.
این رقاصه که به گفته علمای راستین همان زمان، مثل شیخ عبدالله انصاری، از هفتاد و دو ملت دلبری کرده بود و از دید اسلامی زندگی کثیفی داشت، در انتهای عمر پر بار خودش تصمیم میگیرد که توبه کند و آخرت را برای خودش تضمین نماید. لذا وصیت میکند که پس از مرگش، اختیار اموالش به کمپانی هند شرقی منظور همان کشور انگلیس است- سپرده شود تا سود سرشار حاصل از این مال وقف شده را میان علما و طلاب شیعه تقسیم نماید.
این سود که اختیارش به دست انگلیسها افتاده بود به صورت مقرری ماهانه بین روحانیون تقسیم میشد و شرط دریافت آن نیز این بود که هر کس که مقرری میگیرد باید به مقرری دهنده که همان انگلستان است، وفادار باقی بماند و مطیع خواسته های دولت انگلیس و هوادار منافع آن در هر جایی که آنها لازم می دانند، باشد.
در اسناد بایگانی راکد دولت هند و انگلستان، مدارک و شواهد زیادی در مورد کسانی که این پولها را گرفتند و آنها که نگرفتند وجود دارد. دلیل هم این که هر کس که پول میگرفته باید رسید میداده و همه رسیدها نیز وجود دارد.
نخستین کسی که از گرفتن پول امتناع کرد «مرحوم شیخ مرتضی انصاری» مرجع تقلید در نجف اشرف بود. به موجب همان اسناد، وی دو ماه مقرری را دریافت نمود اما همین که متوجه شد که این پول را کنسولگری انگلیس پرداخت میکند از دریاف آن خوددری نمود.
«مرحوم آقا حسین نجم آبادی» نیز که یکی از مجتهدین ایرانی مجاور عتبات عالیات بود نیز این پول را نگرفت.
در عوض لیست بالا بلندی از علما و طلابی که سالها این پول را گرفته و رسید داده اند در همین بایگانی وجود دارد. این پول در 150 سال گذشته، ابزاری در دست انگلیسیها بوده تا به وسیله آن بتوانند منبرها را بخرند و مطامع خودشان را به عنوان از گفته های خداوند که از دهان روحانیت بیرون می آید به دست آورند.
بگذریم برای به دست آوردن اطلاعات کامل در این مورد لازم است که کل کتاب حقوق بگیران... خوانده شود که اینجا جایش نیست.
حال این چه ربطی به راه سبز دارد؟ در راس این راه سبز، مردی قرار  دارد به نام «میرحسین موسوی». اگر صحبتهای او در شب انتخابات نبود که «برنده قطعی انتخابات اینجانب میباشم» و اگر بیانیه های پی در پی او نبود شاید مردم هیچوقت نمیتوانستند اعتراضات خود را به خیابانها بکشانند و تظاهرات کنند و مرگ بر فلانی و درود بر فلانی کنند.
الآن مردم فکر میکنند که کار مهمی کرده اند در صورتی که حقیقت به نظر من چیز دیگری است. این است که باز هم مردم ما بازیچه سیاست بازان شده اند. عده ای به نفعشان است که جو مملکت آشوب باشد و از آب گل آلود ماهی بگیرند. سوال میکنم «آیا واقعاً در این کشور 15 میلیون نفر آدم وجود ندارد که از روی بی فکری و با گرفتن مبلغهای بسیار ناچیز رای خود را بفروشند؟» «آیا خود شما بسیاری از این افراد را ندیده اید؟» «آیا در سالهای اخیر تعداد آدم فروشان در اطراف ما بیشتر بوده و یا خسرو گلسرخی ها؟» چون من روشنفکر نیستم و در میان عوام زندگی میکنم بهتر میتوانم  احساسات عمومی را ببینم که وقتی مستمری بگیر حقوقش زیاد میشود، دعایش را به جام محمودجان میکند و وقتی سود سهام عدالت را میگیرد لعنت به همه خاتمیها و اصلاح طلبانی میکند که تا حالا سهام آنها را بالا میکشیده اند. در چنین شرایطی است که افرادی مانند میر حسین جو عمومی را بر هم میزنند تا دوست عزیزش محمودجان بتواند سهام مخابرات را به جیب سپاه پاسداران بریزد و حمایت سپاه را برای خودش جلب کند و بر عکس روشنفکرانی که فکر میکنند این مسایل به هم ربطی ندارد منِ تاریکفر میگویم که همه اینها به هم مربوط است و برای پایدار کردن پایه های سست شده جمهوری اسلامی در ایران است.
در سالهای 67-1366 تعداد زیادی از جوانان کشور ما به دستور رهبر و فقط برای ابراز عقیده در زندانها اعدام شدند و همین دوست عزیز و خیرخواه مردم یعنی میرحسین جان نخست وزیر بودند و جیکشان درنیامد چرا؟ حالا مگر چه اتفاقی افتاده که صدایش درآمده که دارند مردم را میکشند؟ مگر آنها که مردند مردم نبودند؟
پس بیاییم منطقی فکر کنیم و تاریخ چند سال گذشته خودمان را به یاد بیاوریم. آقای یوسف صانعی حاکم شرع را گفتند یا شیخ، عده ای از کسانی که شما حکم اعدامشان را داده اید به نظر بیگناه می آیند، تکلیف چیست شیخا؟ شیخ فرمود ملالی نیست. هر بیگناهی که ما کشتیم در سرای آخرت به بهشت خواهد رفت.
البته اما باید پرسید آیا واقعاً بهشتی که شما میگویید وجود دارد و آیا شما کسانی هستید که باید ما را با خود به آن بهشت ببرید؟ و این یعنی که ورود خود شما به این بهشت تضمین شده است. پس چرا آرزوی مرگ نمیکنید تا زودتر از ماها به نزد خدای خود بروید و پاداش خود را که عمدتا مربوط به شکم و زیر شکم میشود از خدای عزیزتان دریافت کنید؟
بگو: اگر راست ميگوييد كه سراي آخرت نزد خدا ويژه شماست نه مردم ديگر، پس آرزوي مرگ كنيد.
«آيه 98 سوره بقره»
بگذریم. برای رسیدن به جای خوب، اول باید خوب را معنی کرد، مثال آورد، توضیح داد. مثلا ما در ایران دائماً اجناس اروپایی و آمریکایی را خوب میدانیم و اجناس داخلی و چینی را بد. چرا؟ چون که کمیت و کیفیت آنها را در طول سالها با هم مقایسه کرده ایم. حال همین را به مردم اروپا و آمریکا تسری میدهیم. میگوییم مردم امریکا و اروپا، بی عاطفه، سرد و و و هستند. خب اگر مردمی بد هستند چگونه میتوانند محصولاتی خوب تولید کنند؟ این خوبی و بدیِ مردم، به خلق و خو و محل زندگی و گذشته تاریخی هر قومی باز میگردد. اگر ما ایرانیهای خونگرم هستیم و تعارفی، برای این است که از قدیم همینطوری بوده ایم. این دلیل نمیشود که بگوییم خارجیها بی عاطفه هستند چونکه فرزندانشان را پس از 18 سالگی از خانه بیرون میکنند. پس چطور است که میزان فساد و فحشا و اعتیاد و بزه در میان جامعه ما بسیار بالاتر از کشورهای دسته دوم اروپاست؟
پس ما باید یک طرفه قضاوت نکنیم. آن مردم برای به دست آوردن پیشرفت، رفاه، زندگی آسوده، امنیت حال و آینده خود، بسیار بیشتر از ما تلاش میکنند و کارهای خود را به انشاالله واگذار نمیکنند. قرنهای پیش آنها مانند ما فکر میکردند زمانی که به آن قرون وسطی میگویند. ولی روشنفکرانی در آن قرون بودند که مردم را به سوی واقعیات راهنمایی میکردند. سالها گذشت تا مردم اروپا توانستند بفهمند که عالم مادی با عالم معنوی دو دنیای متفاوت است. در عالم مادی باید علم روز داشت و خرافات و اعتقادات واهی را کنار گذاشت و در حقیقت خدا را وارد محاسبات مادی نکرد.
اشتبهاهات خودشان را به پای خدا نگذاشتند و موفقیتهایشان را نیز با کمک خدا ندانستند. از اشتباهاتشان درس گرفتند و موفقیتهایشان را پایه ای محکم برای پیشروی قرار دادند.
اما ما در سالهای آغازین قرن 21، هنوز وقتی که در خیابان میرویم و جنبش سبز به وجود میاوریم، در دلهایمان رنگ سبز سیدهای واقعی و بر مچ دستهایمان رنگ سبز سیدی داریم. شال سبز سید خندان که برگردن میر حسین افتاد یادمان برد که این دو در 16 سال قدرتمندی در این کشور، هیچ گاه عملی به نفع جامعه فقیر جامعه انجام ندادند کما این که قبلیها و بعدیهای ایشان نیز کار خاصی برای قشر زحمتکش انجام ندادند.
همان تعداد کارخانه که در زمان عالیجناب سرخ پوش بسته شد و زمینهایشان در اختیار بساز بفروشها قرار گرفت، در زمان سید خندان بیشتر شد و در زمان محمود جان نیز بیشتر.
پس چگونه است که همه به آرمانهای رهبر انقلاب پایبندند و به جمهوری اسلامی وفادار ولی نامه امام جهت قتل عام زندانیان در سالهای 66 و 67 را به یاد نمی آورند؟ در همان زمانی که میرحسین نخست وزیر بود.
مدافعان سید خندان عمدتاً کسانی هستند که در جو سیاسی آن زمان شغلشان رونقی داشت مانند روزنامه نگاران، بساز بفروشها، بازاریها. اما در همان دوران نیز انتقاد کردن از سیاستهای نظام سرنوشتی مانند فروهرها به دنبال داشت. پرونده جنجالی سعید امامی و قتلهای زنجیره ای و کوی دانشگاه و... اشاراتی است به دوران ما قبل محمودجان که در همه این دوران جناب میرحسین نیز در شورای تشخیص مصلحت نظام عضو بوده و نیز در فرهنگستان علوم کار میکرده و در این مدت هیچ مخالفتی با صدای بلند علیه این نظام استبدادی که الآن مدعی شده، نکرده است. آیا این نظام یک دفعه استبدادی شد؟ آیا اگر میرحسین رای می آورد دیگر ظلمی نبود و تقلبی هم نبود؟
آیا حالا که میرحسین رای نیاورده باید اصل ولایت فقیه را زیر سوال ببریم و فلانی را قاتل معرفی کنیم؟ پس قبل از آن چه؟ البته میتوان گفت که مردم قبل از این در رفاه بودند و مشکلی نداشتند و امثال میرحسین نیز با شروع این گرفتاریها میخواهند از آن جلوگیری کنند تا مبادا در آینده کشور ما دچار فساد، ظلم، پارتی بازی، رشوه خواری و سایر مشکلات موجود در کشورهای اروپایی و آمریکایی شود. 
نمیدانم مردم ما را چه شده که همیشه از چاله به چاه و از چاه به چاله می افتند و هیچوقت از عقلشان کمک نمیگیرند. آیا همانی را که دیروز به سخره میگرفتیم و به او «گربه نره» میگفتیم حالا باید برای ما نقش مجتهد واقعی را بازی کند؟ من طرفدار هیچکدام از اینها که اسم بردم نیستم ولی در 20 سال گذشته همین گربه نره بود که فریاد میزد «این ولایت فقیه را ما ساختیم تا به نفع مردم از آن استفاده کنیم نه اینکه آن را چماق کنیم و بر سر مردم بکوبیم» و شما مردم میگفتید حالا که دستش از رهبری کوتاه شده، فشار به او آمده و دارد حرف مفت میزند. وای از دست نادانی و کوتاه فکری.  
مردم ایران زمین نوبر تمام مردم دنیا هستند. هر گاه که صحبت از زورگویی و ظلم و فساد در دنیا میشود در صف اول مبارزه با تروریسم جهانی و ظلم استکبارند و مرگ بر آمریکا میکنند. برای کشته شدگان لبنانی و فلسطینی اشک میریزند و دل ضعفه میگیرند اما وقتی کشته شدگان در جنگ خودمان بر علیه عراق را صحبت میکنیم میگویند «هر کس برای مال دنیا و دانشگاه رفتن و وام گرفتن و سر کار رفتن جان خودش را به خطر بیندازد حقش همین است». حال مگر در خیابان ریختن الآن برای چیست؟ مگر نه این است که فشار اقتصادی بر خانواده ها، باعث شده که در خیابان بریزند و بر علیه سیاستهای نظام شعار بدهند؟ مگر نه این است که بر علیه کمک نقدی، نظامی  و سیاسی به همان شیعیانی اعتراض میکنند که در جنگ سال گذشته اسرائیل با آنها، برای کشته شدگانشان اشک میریختند و خدا خدا میکردند؟ حالا چرا دولتی که قسمتی از درآمد خود را کمک به آن بیچارگان میکند دولتِ بدی شده است؟
میگویند در حجه الوداع در روز غدیر خم که پیامبر مسلمانان بر فراز سنگی رفت و خطبه ای چند صفحه ای برای حاجیان خواند، در انتهای آن خطبه این جمله را خواند که « امروز دین خدا را بر شما تمام کردم و نعمت خدا را نیز بر شما تمام کردم».
من نمیخواهم بگویم که چرا و چگونه و از این صحبتها. فقط نظر شخصی من این است که اگر دین خدا را همان دین ناکامل اسلام در نظر بگیریم پس نعمت خدا نیز که اهل بیت پیامبر هستند نیز مانند همان دین ناکامل است. دلایل خود را بعداً در این مورد خواهم گفت. ولی به اعتقاد من نعمت خدا که سالها قبل از غدیر خم بر انسان تمام شده بود اهل بیت نبودند، بلکه نعمت عقل بود که انسان مالک آن بود.
اگر قرآن و تمام کتابهای ظاهراً آسمانی و زمینی را جلوی یک انسان بی عقل بگذارند، باز هم آن انسان خودش را از روی مین می اندازد و کشته در راه ظلم میشود تا شاید به بهشت برود. حال اگر هیچ کتابی را چه آسمانی و چه زمینی به یک فرد عاقل نشان هم ندهند، وی میداند به وعده بهشتِ شکمی و زیر شکمی، نباید جان خودش را از دست بدهد زیرا جان گرانترین هدیه رایگانی است که وی به دست آورده و اگر بهشت و جهنمی باشد، قبل از پرسش در مورد نماز، باید جوابگوی بلاهایی باشد که بر سر این جان عزیزتر از همه چیز باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر